000

یکشنبه، بهمن ۰۴، ۱۳۸۸

عینکم کو ؟ کجاست ؟!

اندر حکایت جا گذاشتن عینک با گاز زدن به قسمتی از ( کفش های ) سهراب سپهری !
دیروز خواب ماندم و باز مدرسه ام دیر شد ! به تلافی تصمیم گرفتم به کتابخانه بروم و آنچه که مدتهاست بدنبال یافتنش بودم، بیابم.... رفتم ، اما در آنجا دیدم که نمی بینم من !
آه ! چشمهایم کو ؟!
یادم رفته بیارم ، چشمهایم را که با آن می دیدم
آنچه اکنون در نگاه .... تیره و تار ست هنوز !
باید اکنون بروم
و چمدانی را که به اندازه قاب عینکم جا دارد بردارم
و به سمتی بروم که مناظرخار نیست
سیمای قشنگ دختران هم تار نیست !
عینکم کو ؟ کجاست ؟!
عینکم در پی بی چشمی خویش می گرید
و دو چشم تارم ... خفته اند و من هنوز بیدارم !
سوی چشمم همه سوی اویند ،
تا که خود را جویند

نازنین عینکی بود عینک من !

هیچ نظری موجود نیست:

Free counter and web stats