000

شنبه، تیر ۱۰، ۱۳۹۱

سخنی با امیر در مورد فرهاد ما !

عشق و علاقه امیر قلعه نویی به استقلال را نمی توان کتمان کرد . او در سال 1367 که با قوانین من درآوردی فدراسیون وقت فوتبال روبرو بود ، حاضر شد برای آمدن به استقلال ، یک فصل از بهترین دوران جوانی خود را پشت خط بگذراند تا مجوز حضور در استقلال را پیدا کند .
او سلامتی خود را در اسقلال از دست داد اما بهترین بازیهای خود را برای استقلال به نمایش گذاشت .
قلعه نویی در  زمانی که استقلال نیاز به او داشت ، با چشم پوشی از قراردادهای سنگین دیگر تیم ها ، روی نیمکت آبی پوشان نشست تا استقلال را هدایت کند ، اما !
امیرقلعه نویی خود را بیشتر از استقلال دوست دارد . وی از زمره کسانی ست که استقلال را برای خودش می می خواهد .
کافی ست نگاهی به وقایع چند دهه اخیر فوتبال داشته باشیم تا دریابیم هر زمان که تقابل امیر و استقلال روی داده ، او با افتخار پا روی  پیراهن آبی گذاشته تا خود را مطرح کند . شاید در فوتبال حرفه ای چنین عملکردی به هیچ وجه مذموم نباشد ، اما کسی که ادعای عشق به استقلال را دارد ، نباید بدست خود ضربه جبران ناپذیری به عشقی زند که بهای ادعایش را عاشقانی دیگر پرداخت می کنند .
امیر قلعه نویی شاگرد مکتب پروین ست . علاقه امیر به پروین و مرام او بر هیچکس پوشیده نیست . از همین رو نحوه مدیریت و حتی ادبیات وی یادآور پروین می باشد .
امیر قلعه نویی به هیچ وجه تحمل بازیکنی را ندارد که هواداران نامش را فریاد زنند یا از او نزد جایگاه ، محبوب تر باشند . او باید همیشه بیش از همه محبوب باشد . 
کینه ورزی امیر تا آنجا بر رفتار وی تاثیر می گذارد که بازیکنان بزرگی را صرفا بدلیل علاقه به فلان شخصیت یا مربی ای که از دوستان قلعه نویی نبودند ، از صحنه فوتبال ایران محو نموده .
علی سامره ، طباطبایی ، طالب لو ، علیرضا اکبرپور ، واحدی نیکبخت ، ... و حالا فرهاد مجیدی !

اما امیر غافل از این ست که فرهاد در حد و اندازه هایی نیست که او بتواند نادیده اش بگیرد .
استقلالی ها هرگز تابستان سال 1385 را از یاد نمی برند  . زمانی که امیر مربی این تیم بود و حسین قریب بعنوان مدیر عامل فعالیت می کرد . در این سال که جام جهانی 2006 آلمان برگزار می شد ، درست در فصل نقل و انتقالات ، قریب و قلعه نویی برای دیدن مسابقات فوتبال به آلمان سفر کردند و استقلال را تنها گذاشتند . 
فصل نقل و انتقالات به پایان رسید ، همه بازیکنان بزرگ به تیم های دیگر پیوستند که استقلال نه مربی داشت و نه مدیر عامل تا برای آن تصمیم بگیرند . حتی تعدادی از بازیکنان استقلال هم وقتی تیم را بی صاحب دیدند ، مجبور شدند پیش از پایان زمان نقل و انتقال ، با تیم جدید قرارداد ببندند .
پس از رقابت های جام جهانی ، قریب و امیر به تهران بازگشتند و اوضاع را نابسامان دیدند که استقلال مانده بود و تنی چند از بازیکنانی که بسیاری از آنها در حد و اندازه های این تیم نبودند .
پس صلاح کار خویش در استعفا دیدند تا استقلال را تنها و بی سلاح رها کنند .

امیر در سال 1386 که مربی تیم مس کرمان بود ، بعد از پیروز بر استقلال ، مشت های گره کرده خویش را به نشانه افتخار به نمایش گذاشت تا بگوید ، پیروزی خویش بر عشق به استقلال مقدم  ست  . اگر او نیز مثل دیگرانی که استقلالی بودند و استقلال را شکست دادند ، خویشتن داری می نمود ، هرگز گله ای از او باقی نمی ماند ، اما او نتونست غرور خویش پنهان کند که خود را بر هر چیز ، حتی استقلال مقدم می دارد .
در زمانی که بعنوان مربی سپاهان برگزیده شد ، برای آنکه نیش خویش بر پیکر استقلال فرو کند ، بازیکنان بزرگ استقلال را هدف قرار داد ، در حالیکه می توانست نمونه همان ها را از دیگر تیم برگزیند ، اما امیر مقید بود تا به استقلالی ها نشان دهد که او برتر از استقلال ست ، وی با پولهایی که در آنزمان سپاهان بی حساب خرج میکرد ، خسرو حیدری ، بیکزاده و جانو آریو را از استقلال به سپاهان کشاند تا هم تیم خود را پربار سازد و هم استقلال را از بازیکنان غنی ، تهی سازد . آنهم در حالیکه چند هفته قبلش ادعا کرده بود هرگز از استقلال بازیکنی نمی گیرد مبادا به این تیم لطمه زند !

امیر قلعه نویی برای نشستن روی نیمکت استقلال ، دست به هر لابی گری می زند و از ساخت و پاخت با افراد واهمه ای ندارد ...

شاید گفته شود که رفتار امیر حرفه ای بوده ، قبول اما مسلما با این رفتار حرفه ای نمی تواند ادعای عشق به دلدار کند که : 
هیچ عاشق سخت سخت به معشوق نگفت !

حال امیر چنان از خود بی خود شده که با این پیشینه ، به فرهاد مجیدی بند کرده !

فرهاد مجیدی برای ما همان بازیکن جوانی ست که یک تنه با فدراسیون ، باشگاه بهمن و علی پروین ( که در آن دوران برای خود پادشاهی بود ) جنگید تا بتواند  به استقلال بیاید .
تمامی مسئولان بهمن ، مسئولان وقت فدراسیون و دوستداران علی پرون عرصه را بر او تنگ کردند تا او مجبور شود بهمن را به مقصد پرسپولیس ترک کند اما فرهاد در اوج جوانی و با دست خالی چنان در مقابل همه ایستاد که نهایتا ناچار شدند رضایت نامه اش را بنام استقلال صادر کنند .

در زمانی که بازیکنان برای آمدن به استقلال شرط و شروط میگذاشتند ، فرهاد مجیدی در همه سالها ، قرار داد سفید امضا می کرد .
در زمانی که همین امیر قلعه نویی برای آمدن به استقلال شرط هایی چنین و چنان داشت ، فرهاد مجیدی بدون ایجاد حاشیه و بازار گرمی ، استقلال را یاری می داد.
همین امیر برای نابود کردن فوتبال فرهاد ، در سالهایی که او مربی اسقلال بود و فرهاد دوران اوجش را سپری میکرد ، فرهاد را به نیمکت چسباند تا وی از شرایط بازی دور شود و مجبور به ترک استقلال گردد ، اما فرهاد در تمامی این سالها هرگز کلامی به زبان نیاورد مبادا استقلال به حاشیه رود .
فرهاد از عمر فوتبال خود گذشت اما هیچگاه حاضر نشد بر خلاف مصلحت استقلال سخن گوید .

امروز هم که امیر بدلیل دشمنی با زنده یاد ناصر حجازی ، حاضر به پذیرش مجیدی نشده ، فرهاد برای پیوستن به تیمی دیگر تنها یک شرط گذاشته : عدم رویارویی با استقلال !
در حالیکه اگر فرهاد هم چون امیر می بود ، باید برای رویارویی با استقلال بی تاب می شد تا پس از پیروز بر استقلال ، مشت هایش را گره کند !

امیر قلعه نویی عزیز ، تو برای ما عزیزی اما:
تو در حدی نیستی که بتوانی فرهاد ما را بی تعصب بخوانی که او هرچه باشد و هست ، از تو و همه دیگرانی چون تو ، متعصب تر و دوست داشتنی تر است .

چهارشنبه، تیر ۰۷، ۱۳۹۱

ضرب المثل های چینی برای ایرانیان !

حالا که همه چیزمان از چین وارد می شود بد نیست تعدادی از ضرب المثل های چینی را که وصف حال ماست ، یاد بگیریم :
«آن‌که درباره همه‌چیز می‌اندیشد درباره هیچ‌چیز تصمیم نمی‌گیرد.»
«برنج سرد را می‌توان خورد، چای سرد را می‌توان نوشید، اما نگاه سرد را نمی‌توان تحمل کرد.»
«تمام ظلمت جهان نمی‌تواند روشنایی یک شمع را خاموش کند.»
«شکارچی پرنده‌ای را که بیشتر چهچهٔ می‌زند اول صید می‌کند.»
کسی که خواهان پرستار زیباست ، باید بیمار شود .

چهارشنبه، خرداد ۲۴، ۱۳۹۱

بررسی دلایل صدور حکم ارتداد شاهین نجفی

تلویزیون ایرانیان برلین :
صرفنظر از مثبت یا منفی بودن ترانه ، صرفنظر از انگیزه خواننده ( کسب شهرت یا نقد حکومت ) و صرفنظر از حق داشتن یا سوءاستفاده از آزادی توسط شاهین نجفی ، به نقد حکم و تمایل روحانیت شیعه برای صدور چنین احکامی می پردازیم .
به اعتقاد من ، شاهین نجفی بدلیل اهانت به ائمه محکوم به مرگ نشده ، او و همه ما قربانی نوع خاص شناخت ، بینش و طرزفکر روحانیت شیعه در ایران هستیم .
در این برنامه به مطلب فوق می پردازیم.

چهارشنبه، خرداد ۱۷، ۱۳۹۱

Tiger - Schuld : Schönheit !

Jährlich werden unzählige Tiger Opfer geldgieriger Jäger.
Diese jagen die Tiger auf Grund ihrer schönen Haut. Da ihr Fleisch jedoch nicht zum Verzehr geeignet ist, wird der Leblose Körper nach dem Entfernen der Haut zurückgelassen. Dabei ist es 
keine Seltenheit, dass die Jungen des Tiers in der Nähe der Leiche sind.


Meine Mutter , meine Mutter habt ihr umgebraucht
meine Augen haben's gesehen , aber es nicht geglaubt

versuche herauszufinden , eine Antwort für die Tat
als ich mich versteckt habe , unter einem Strauch

meine Mutter hat kein Delikt , kein Irrtum hat sie gemacht
außer Schönheit, außer Schönheit, außer Schönheit ihrer Haut !

diese Welt gehört allen , sie gehört euch und uns
solange wir leben , ist Leben nicht umsonst

der letzte Blick Ihrer noch geöffnete  Augen
wollten meinem zitternden Körper vielleicht sagen

sei nicht mehr traurig , in diesem Schönen Wald
sie bringen dich zu mir , später oder bald
..........
wir treffen uns wieder , aber bestimmt nicht hier
wir treffen uns wieder , aber bestimmt nicht hier

in einer Stadt , wo Leben seelenlos ist,
wenn du ein bisschen größer sein wirst

unter den Menschen , Prahlerin und Prahler
bin ich auf einer Schulter , du auf ein anderer !






ببرها شاید زیباترین موجود کره آبی ما باشند که متاسفانه نسل آنها رو به انقراض است. 
قتل ببرها هیچ توجیه منطقی ندارد که تنها دلیل شکار آنها ، پوست زیبا و ابهت توام با ظرافت آنهاست . انسانهایی که ضعف و زبونی خود را با پوشش پوست ببرها جبران می کنند !
حکایت زیر را ببر کوچکی نقل می کند که شاهد شکار مادر بدست شکارچیان ست !

ببر ، جرم : زیبایی !


مادرم را می کشید یا خویشتن ؟ (1)
پیش چشمان و تن لرزان من !
من به زیر بوته ها پنهان شدم 
تا که شاید پاسخی پیدا کنم :
این زمین مال من و مال شماست
بودن ما ضامن شور و بقاست

مادرم را می کشید ، 
تا که پوستش را ز گوشتش برکنید ؟
تا بجای شور و عشق مادری ،
کودکش بر لاشه اش مهمان کنید ؟

من به زیر بوته ها پنهان شدم
تا که شاید پاسخی پیدا کنم

دردمند و بی رمق چشمان باز مادرم
حرف ها می زد با نگاه مانده ام
گوئیا می گفت در هر لحظه فاش
کودکم  ! ، غمگین مباش

وعده ی دیدار ما بس دور نیست
در همان شهری ست ، که بی روح ست زیست
آن زمانی که سخن گوید زنی ، با دلبری
من به روی دوش اویم ، تو به دوش دیگری !

این زمین مال من و مال شماست
بودن ما ضامن شور و بقاست
--------------------------------------------
1. حرف اضافه "را" ( علامت مفعول مستقیم ) که قاعدتا میبایست پس از " خویشتن " می آمد ، بدلیل تنگی شعر و جفنگی شاعر ، خورده شده ، دنبالش نگردید

در دفاع از سروش و نقد منتقدانش

عبدالکریم سروش چه بخواهد و چه نخواهد ، نامش یادآور انقلاب فرهنگی در زمان خمینی ست . همین امر دشنه به دست کسانی می دهد که منتظرند تا سروش کلامی گوید تا عرصه بر او چنان تنگ کنند که گویی تقاص آن روزها را باید پس دهد ( کاش خودش داوطلبانه از آن روزگار سخن می گفت و همچون بسیاری با یک عذرخواهی چنین مجادله نابرابری را خاتمه می داد ) .

سروش بدرستی به نقد دو گروهی پرداخته که یکی دین را آلت دست خود قرار داده و دیگری دین را بهانه ای برای تمسخر گروه اول ، اما هیچ کس نگفت که پرداختن به این دین ( چه در سوء استفاده از آن و چه در استهزاء آن ) چه آثاری بر نگرش مردم بر امور جاری وطنخواهد گذاشت و چه فرصت مناسبی را در اختیار ملایان قرار می دهد تا مردم ناراضی را راضی به جمهوری اسلامی کنند که اگر ما ( ملایان ) نباشیم ، دینتان بر باد می رود و گروهی می آیند ( که به قول همین آخوندها ) ناموس فاطمه زهرا و بیضه اسلام را به باد می دهند !
سروش بواضح و صریح از نقد منطقی و مستدل ناقدان دین قدردانی کرده . روی سخن او با آنانی ست که تصور می کنند با استهزاء و لودگی می توانند آسیب به حکومتی رسانند که نقطه قوتش ترس مردم از قدرت گرفتن کسانی ست که ایمانشان را نشانه رفته اند.
باید باور کنیم تا کف جامعه و قشر سنتی ( اکثریت مردم ) به خیابانها و میدان مبارزه نیایند ، این اعتراضات به جایی نخواهد رسید و این قشر سنتی هنوز دل در گرو دین نهاده .

دوست عزیز و صاحب قلمی چون م. سخن با انتقاد از سروش آورده که هرجا دین به سخره گرفته شده ، بدلیل هجوم مومنان و ظلم آنها بوده ، در حالیکه سخن سروش دقیقا تاکید بر همین نکته ست که باید سوءاستفاده کنندگان از دین و آنانی که بنام دین حکم قتل انسانی ( با هر مسلکی : بهایی و مسیحی و یهودی و مسلمان و ... ) را می دهند رسوا کرد اما نه با هجو و تمسخر دین که چنین روش هایی باعث خواهد شد تا مردم حتی تمایلی به شنیدن سخن صاحب سخنی چون م. سخن را هم نداشته باشند .

دیگری از قتل کسروی و .... بدست دینداران یاد کرده ، درصورتی که سروش هم بر همین نظر بوده که جایگاه اسلام کشی و کفر کشی را برابر ذکر کرده .

سخنی که نمیدانم چرا مورد توجه قرار نگرفته : عقاید را باید با نقد مستدل و منطقی نقد کرد ، نه با حکم شمشیر و زبان تهدید و تمسخر !

من خودم به شخصه به هیچ دینی اعتقاد ندارم ، همه ادیان را همچون احزاب سیاسی میدانم که تمام هم و غمشان بدست آوردن قدرت و خالی کردن جیب ملت ست ، اما از آنجا هرگاه سخن از ایران به میان می آید ، نظر مردم را بر نظر هر شخص و هر گروه و مسلکی مقدم می دانم ، اعتقاد دارم در برابر خواست مردم باید به این مصرع از غزل حافظ بسنده کرد که :
لطف آنچه تو اندیشی ، حکم آنچه تو فرمایی !

مردم ما به حق یا به دلیل تسلط اعراب در گذشته دور ، هنوز باور به دینی دارند که متاسفانه دستاویز حکومت قرار گرفته . اما  این دقیقا خواست قلبی جمهوری اسلامی ست که بجای نقد روشنگرانه دین و انتقاد منطقی از سیاستهای غیر قابل دفاع حکومت ، منتقدان و مخالفان به هجو و استهزاء دین بپردازند تا وجهه خود را نزد ملت از دست دهند .

و دقیقا بر همین اساس ست که باور دارم که کسانی از سوی حکومت مامورند تا در سایتها ( و بویژه در سایت بالاترین ) به ترویج دین ستیزی ( از نوع لودگی ) بپردازند تا مردم از ترس به خطر افتادن ناموس فاطمه زهرا و قطع بیضه اسلام ( شعارهای تکراری ملایان برای خاموش کردن اعتراضات مردم ) به هر ظلم حکومتی تن دهند .

به امید روزی که عقل انسان بر اعتقادش غلیه کند که همه دینها یکنوع  بازی توجیه ست !
دین هرکسی قلب اوست و هرآنچه که در آن می گذرد اما برای توجیه تمایلاتش ، نام دین بر اعمال خود نهاده ، چنین ست که هم مسیحی انسان دوست داریم و هم مسیحی بمب گذار ، هم مسلمان صلح طلب داریم و هم مسلمان تروریست ، هم بی خدایانی که مهربانتر از هر پیامبری هستند و هم بی خدایانی که وجودشان شک در وجود آفریدگار بوجود می آورد . ما همانی هستیم که قلبمان حکم می کند ، مابقی بهانه ست و توجیه !


 من مخالف شعر نجفی نیستم ، هرکس آزاد ست تا نظر خود را بیان کند اما نوشته من بدلیل برخورد نامناسب با سروش ست ، وقتی نجفی آزاد  ست به بیان نظر خود ، چرا به سروش می تازیم که چرا نظر خود را اعلام نموده !

شنبه، خرداد ۱۳، ۱۳۹۱

یک آلمانی ، حسین را پسر خود نامید ، آیا ما او را برادر خود می خوانیم ؟

" یک نماینده پارلمان آلمان پدرخواندگی حسین رونقی ملکی وبلاگ‌نویس زندانی را بر عهده گرفته است. آقای مالته اشپیتز در نامه‌ای به سفیر جمهوری اسلامی ایران در آلمان خواستار آزادی فرزند‌خوانده خود شده است."
( دویچه وله ) 

آقای مالته اشپیتز ( آلمانی ) حسین را پسر خود نامید تا از او حمایت کند ، آیا ما حاضریم حسین را برادر خود بخوانیم ؟
سیاست حکومت در داخل ، به بند کشیدن نخبگان و معترضان ست تا بتواند در گذر نه تنها فریاد آنها را خاموش کند ، که حتی یاد و نام آنها را از یادها محو نماید.
نباید اجازه دهیم زندانیانی که بخاطر من و تو به بند کشیده شده اند ، از یاد بروند ، این فراموشی اوج لذت و خواسته سران جمهوری اسلامی ست .

کاش روز یا هفته ای را بنام حسین رونقی ملکی ( بابک خرمدین ) اعلام شود تا همه با هم فریادی اعتراض خود را به گوش جهانیان رسانده و توجه همگان را به این جوان دوست داشتنی جلب کنیم .
رهایی حسین راه را برای دیگر زندانیان باز خواهد کرد .



Free counter and web stats