000

سه‌شنبه، شهریور ۰۸، ۱۳۸۴

یافتم !!! یافتم

یافتم ... یافتم
در سایت میراث فرهنگی گشت همی زدم ... به ناگاه استدلال آخوندک ها برای انهدام آثار القدیمیه من جمله تنگه البلاغی بر من هویدا شد
كشف كارگاه توليد نوعی نوشیدنی در تنگه بلاغي
باستان‌شناسان ايران و لهستان با كاوش‌هاي نجات‌بخشي در پشت سد سيوند تنگه بلاغي ساختارهاي معماري را كشف كردند كه براي
http://www.chn.ir/News/?section=2&id=21325 توليد شراب استفاده می شده است
چون ارشمیدس که قرائت نو از دین همی میکرد (خدایش نیامرزد ) از منزل به خیابان همی دویده و بانگ بر آوردم
یافتم ... یافتم
الآجان برلین مرا پرسید از چه رو با شلوارک اندرونی به برون آمده و فریاد سر میدهی گر ارشمیدسی باید مستور در لنگ روم باستان برون آیی
بگفتم : یا شیخ در موطن من .. آثار قدیم را برمی چینند و ترسم گر با لنگ خزینه همچون ارشمیدس برون آیم .. آنرا از من برچینند
آجان بخندید و گفتا : ما بندگان دیار خارجه نه ریش بر جمال که مخ در نهاد داریم. پس مترس و آرام گیر که ما آسایش ز مردگان نگیریم
القصه بدو گفتم .حا لیا بدانم از چه رو سرنوشت تنگه بداغی را بر الاغی وا نهاده اند تا زیرو زبر کند
کاندرین دشت در هزاران سنه قدیم مجوسان می و شراب بار میزدند و انصار در تهران گردن !!! چون خبر به تهران رسید
انصاریون بر کافریون شوریدند و آب روی مردگان گرفتند تا آبروی خود ببرند
Farhad Heayrani

دوشنبه، شهریور ۰۷، ۱۳۸۴

من کوروش هستم.این مشتی خاک را از من دریغ نکنید


تفو بر تو ای چرخ گردون تفو
( http://samira-mis.blogfa.com/ )با تشکر از وبلاگ پر محتوای : سميراميس
که باعث شد توجه وبلاگ نويسان به فاجعه ای در شرف وقوع جلب شود.
کوروش کبير ...افتخار ايرانيان ... کسی که اولين منشور آزادی بيان و عقیده را
صادر نمود ... و شخصيتی که (در کتب مقدس از جمله قرآن ) بعنوان اراده ی خدا
و (در تاريخ )آزادیبخش انسانها از او ياد شده... مورد تهاجم قرار گرفته.
احداث سد سيوند منجر به نابودی آرامگاه وی و باقيمانده ی پاسارگاد خواهد شد
پروين صيدي: اگر گذرت به تنگه بلاغي در پاسارگاد افتاد، هنوز هم مي‌تواني پس از
گذشت 2500 سال جاي چرخ‌هاي ارابه شاهي را كه بر دل اين جاده به يادگار مانده،
ببيني. جاده‌اي كه به فرمان داريوش بزرگ هخامنشي ساخت آن از سارد (پايتخت ليدي) آغاز
شد و پس از اينكه پاسارگاد را به تخت جمشيد متصل كرد به شوش پايتخت
هخامنشيان كشده شد و از همان زمان به نام راه شاهي معروف شد. داريوش شاه بارها و بارها براي اداره امور كشوري و … برگزاري جشن‌هاي بهاره در
تخت جمشيد با ارابه مخصوص خود از اين جاده گذر كرد. اين جاده كه قرن‌هاست در زير خروارها خاك مدفون شده به تازگي سر از غبار زمان
برآورده كه با ما از رازها گويد. از خاطره‌ها، از پيروزي‌ها، از عبور پر از جلال و شكوه داريوش و خشايارشا و اردشير و
ديگر شاهان هخامنشي در طول 220 سال سلطنت، از جشن‌ها و … ناگهان از سايه
وحشت‌انگيز جنگ، از تعقيب داريوش سوم به وسيله اسكندر مقدوني كه از همين راه
داريوش مي‌گريزد و پس از سه روز «بسوس» (قاتل داريوش) باز از همين راه سر
داريوش سوم هخامنشي را مي‌آورد و بر دامن اسكندر مي‌افكند و پس از آن آتش و
خون. آرامشي 250 سال بر اين سرزمين حاكم بود دستخوش طوفان حوادث شده و همه
چيز برباد مي‌رود. مجموعه كاخ‌هاي ساخته شده بر روي صفه تخت جمشيد بوسيله
اسكندر به آتش كشيده مي‌شود و اسكندر و سربازانش باز از همين راه به طرف
شوش حركت كرده و آنجا را نيز ويران مي‌كنند. اين راه تمامي اين رازها را در دل خود نگاه داشته كه اكنون همه را فاش كند اما هنوز
سر از خاك برنياورده، اين بار ناچار است براي هميشه به زير آب رفته و غرق شود،
براي هميشه خاموش بماند...در دل سرد سد سيوند! كشف شواهد سفالگري از 7500 سال پيش _ يك محوطه باستاني 7000 ساله _
تدفين اموات مربوط به 6000 سال پيش _ آثاري از بقاياي دوران ايلامي _ بقاياي
معماري يك روستاي هخامنشي با ديوارهاي دفاعي ولوله‌هاي سفالي دفع فاضلاب _
يك گورستان كلان سنگي ساساني _ دو اسكلت دفن شده به همراه اشياء در گور _
حوض ساخته شده از لاشه سنگ با اندود گچ _ كارگاه توليد شراب _ خمره ذخيره
آذوقه (بزرگ‌ترين ظرف باستاني ايران با 120 كيلوگرم وزن) و …همه اينها پس از چندين قرن سكوت و خاموشي اراده كرده‌اند كه با ما سخن گويند و
از فرهنگ و هنر و آداب و رسوم و اعتقادات خود كه به نوعي اجداد ما هستند، پرده
بردارند اما محكومند به فنا، فنا در دل سد سيوند! اين كشفيات تنها بخشي از آثار ارزشمندي است كه از دل منطقه بلاغي بيرون
كشيده شده، شايد با بررسي‌هاي باستان‌شناسي بيشتر در اين مكان هزاران اثر و
شاهد زنده از دنياي گذشتگان و نياكان ما سر از خاك برآورند و بخواهند مايه شگفتي
و يا عبرت ما شوند! اما سد سيوند همه و همه را با بيرحمي به كام خود مي‌كشد. به راستي اين سد از كجا پيدا شده و از جان اين محوطه كهن چه مي خواهد؟
كارشناسان زمان مورد نياز براي نجات‌بخشي تمام محوطه‌ها را 4سال مي‌دانند اما
زمان تخصيص داده شده از طرف سازمان آب منطقه‌اي استان فارس (مجري ساخت
سد سيوند) براي اين كار تنها يك سال مي‌باشد. اين در حاليست كه تا آبگيري سد
تنها 6 ماه زمان باقيست، اما آيا مي‌توان تمامي اين محوطه‌ها را در اين فرصت اندك
نجات داد يا اينكه بايد همه را به سد سيوند سپرد؟
......
تيم‌هاي نجات‌بخشي با بررسي و مطالعات خود در اين محوطه‌ها تنها قادرند برخی
اطلاعات و آثار منقول را نجات دهند در حاليكه بقاياي ارزشمند غيرمنقول اين
محوطه‌ها براي هميشه نابود مي‌شود. (!!!!!!!!)ساخت سد سيوند از سال 71 روي رودخانه پلوار در منطقه بلاغي آغاز شد. تنگه 18
كيلومتري بلاغي در فاصله 4 كيلومتري از محوطه ثبت جهاني پاسارگاد قرار دارد اين
تنگه تا پايان دي ماه امسال آبگيري مي‌شود و 129 محوطه مهم باستاني و تاريخي را
با خود به زير آب مي‌برد. محوطه پاسارگاد در استان فارس پنجمين محوطه جهاني ايران است كه طي آخرين
جلسه يونسكو در تيرماه سال 83 كه در چين برگزار شد به علت دارا بودن
شاخص‌هاي فراوان در فهرست جهاني يونسكو ثبت شد.
http://www.chn.ir/News/?id=23706§ion=2
اگر درست به ياد داشته باشم کوروش در کتيبه ای چنين آورده :
من کوروش هستم..... اين مشتی خاک را از من دريغ نکنيد ...
طی ۲۵۰۰ سال کوروش از گزند چنگيزها...مغولها...و اعراب در امان ماند
اما اينک آخوند های ايرانی نما هويت ايرانی ما را نابود ميسازند.
جالب ست که مجری طرح دليل ادامه ی کار را بودجه ی هزينه شده
اعلام نموده.!!! تفو بر تو ای چرخ گردون تفو ثروت ايرانيان را خرج نابودی ايران ميکنند

چهارشنبه، شهریور ۰۲، ۱۳۸۴

باید خون گریست


باید خون گریست
اگر تنها یک دلیل برای آخوند کشی لازم باشد
همین بی کفایتی در حفظ ناموس ایرانیان ست
من هفت تا شوهر دارم!
شرعي ازدواج مي كنند . قيمتش هم بين يكصدهزار تا يك ميليون تومان است . به راحتي به محله هاي فقير نشين مي روند و دختر مي خرند
کامبيز توانا
K_tavana51@yahoo.com

بالای سر در ساختمان محل کار ما تابلوی نصب شده بود. "UN" بعنوان مأمور سازمان ملل در شناخت و تشخيص پناهندگان واقعی تحت کنوانسيون 1951 به مشهد دفته بودم . طبيعی است که اسم سازمان ملل خيلی دهن پر کن است. "UN" خيلی ها فکر می کردند ما آنجا نشسته ايم تا صلح جهانی را تأمين کنيم. از بيرون، همه فکر می کردند داخل آن ساختمان چه خبر است. اين که هزاران افغانی به زحمت از کله سحر می آيند و صف می کشند تا بعد از سه روز بتوانند نوبت بگيرند و به داخل بيايند نيز مضاف بر آن شده بود افغانها فکر می کردند بعد از داخل شدن پذيرايی مفصلی می شوند و از آنها پرسيده می شود چه مشکلی دارند حتما بعدش می آیند و از هزار مشکل خود در ايران صحبت می کنند و بعد از آنها پرسیده می شود که کجای دنيا می خواهند بروند حتما آنها می گويند ژنو .بعد ما دست می زنيم و يک خدمتکار با سينی وارد می شود که داخل سينی يک بليط لوفت هانزا به مقصد ژنو گذاشته شده است . همکارها و دوست های وزارت کشور هم آنجا بودند. به ما به چشم خائنين وطن فروش نگاه می کردند که می خواهند کشور را ايران افغانی کنند.
طبق قوانين کنوانسيون 1951 کسانی که می خواهند ادعای پناهندگی کنند حتماً بايد در کشوری خارج از محل زندگی خود اين درخواست را بدهند و بسيار طبيعی است که هيچ ايرانی در داخل خاک ايران نميتواند به دفترمراجعه کند و تقاضایUNHCR پناهندگی بدهد.
يک روز صبح زود که رفته بودم صلح جهانی را تأمين کنم متوجه شدم کسی که به داخل اتاق مصاحبه آمده يک دختر جوان است که با چادر روی خود را سخت گرفته و سر خود را به زير انداخته است. خيلی از زنان افغانی وقتی به داخل می آمدند، به همين حال می آمدند و می پرسيدند کدام يک از ما مأمور سازمان ملل است. به مأمورين وزارت کشور اعتماد نداشند. از همکارم خواستم بيرون برود . برايش توضيح دادم که هرگونه اطلاعی که او به ما بدهد کاملاً محفوظ می ماند و در پرونده های سازمان ملل ضبط شده و بدون اجازه او هيچ استفاده ای از آن نمی شود. با متانت و آرامش و با احترام کامل از او خواستم حداقل صورتش را نشانم بدهد. خيلی راحت چادر را از سرش برداشت. روسری سرش بود. خيلی جوان بود ولی دور چشمانش کبودی می زد و رنگ زرد چهره اش را گرفته بود. به افغانی ها نمی خورد. حدس زدم بايد از فارس های کابل باشد. اسمش را پرسيدم. اگر شروع به صحبت می کرد می توانستم بفهمم اهل کجای افغانستان است ولی آرام و شمرده گفت: من کمک می خواهم. فارسی خودمان را خالص صحبت می کرد. پرسيدم شما افغانی هستيد؟ گفت: نه.
گفتم: ما فقط برای افغانی ها فعاليت می کنيم. بفرماييد که اهل کدام کشور هستيد؟
گفت: ايران. مشهد.
گفتم: متأسفم. لطفاً تشريف ببريد.
قبلاً هم چنين اتفاقی افتاده بود. ايرانی هايی که فکر می کردند مأمورين سازمان ملل، کبوترهای صلح هستند که هر کدام يک برگ زيتون بر منقار دارند، می آمدند و از حقوق بشر و غيره شکايت می کردند. کلی طو ل می کشيد تا به آنها بفهمانيم سازمان ملل آژانس های مختلف دارد و ما مأمورين کميساريای عالی
سازمان ملل متحد در امور پناهندگان هستيم و آنها دست آخر بلند مي شدند و با فحش و ناسزا آنجا را ترك مي كردند .
با صدايي گرفته گفت : من كمك مي خواهم .
با خود گفتم باز اين سناريو قرار است تكرار شود . به صندلي تكيه دادم و اجازه دادم مشكلش را بگويد . مي گفت و من توضيح مي دادم و او مي رفت . مثل روزهاي ديگر .
گفت : من مي خواهم مرا از دست شوهرم نجات بدهيد .
با لحن تمسخر آميز گفتم : خوب به دادگاه خانواده برويد و درخواست كمك كنيد .
گفت : شوهرم افغاني است .
شروع شد . باز هم يك بدبخت ديگر . دختران ايراني فقير و بيچاره اي كه در ازاي پرداخت پول به افغاني ها فروخته مي شدند تا مرد افغاني بتواند كارت اقامت بگيرد . رويه اشتباه وزارت كشور . ازدواج شرعي و غير رسمي . چون افغاني ها نمي توانند رسمي در ايران ازدواج كنند . شرعي ازدواج مي كنند . قيمتش هم بين يكصدهزار تا يك ميليون تومان است . به راحتي به محله هاي فقير نشين مي روند و دختر مي خرند . وزارت كشور هم تبعه خودش را اين طور حفظ مي كرد كه به شوهر اجازه اقامت مي داد تا دختر مجبور نشود به افغانستان برود . بدبخت ها نمي دانند با ازدواج با يك افغاني تابعيت ايراني خود را از دست مي دهند .
گقتم : كار شما چندان هم سخت نيست . برويد و دادخواست بدهيد . دادگاه حكم مي دهد و شوهرتان را هم از كشور اخراج مي كنند .
گفت : نه مي خواهم شما مرا نجات بدهيد .
گفتم : ما نمي توانيم . بعد با بي حوصلگي گفتم : خوب . بگو مشكل چيست .
گفت : پدرم معتاد است . ما هفت تا خواهر و برادريم , من بزرگتر ازهمه هستم. پدرم از من بدش مي آيد . مي گويد دختر فقط بدبختي به بار مي آورد . اگر پسر بودي مي توانستي كمك خرج من باشي . منظورش از كمك خرج اين است كه مي توانستم برايش مواد ببرم . لااقل بدوك مي شدم و برايش جنس خوب مي آوردم . خلاصه خيلي سر كوفت مي زد .
زياد داستان جديدي نبود . نگاهش كردم . مستقيم و خيره به موزاييك جلوي پايش نگاه مي كرد . پاهايش را محكم به هم چسبانده بود ولي پاهايش مي لرزيدند . دست خود را روي پايش گذاشت تا جلوي لرزش را بگيرد . ولي دستهايش هم لرزيدند .
تا اينكه غلام سخي آمد . من فقط مي توانستم كارهاي خانه را بكنم . كسي هم خواستگاري من نمي آمد . ما در محله فقير نشين پشت طلاب زندگي مي كنيم . يك خانه خرابه داريم و مادرم در خانه هاي مردم كار مي كند تا بتواند خرج ما وموادبابام رابدهد . غلام سخي آمد پيش پدرم . پدرم مرابراندازكرد وگفت : يك ميليون تومان مي خواهم . غلام سخي رفت و فردا با يك بسته ترياك آمد . با هم چانه زدند و سر هفتصدهزار تومان توافق كردند . ديگر هرچه ترياك آورد , پدرم كمتر از هفتصدهزار تومان رضايت نداد . غلام سخي مهلت خواست و يك هفته بعد آمد و پول را داد و من نزد صلاي محله به عقد غلام در آمدم . گفتم : خوب اينكه چيز تازه اي نيست . متاسفانه به دليل رويه غلط اداره اتباع امور خارجه و جهل مردم اين اتفاق زياد مي افتد . ما كاري نمي توانيم بكنيم ولي حداقل دادگستري خوب عمل مي كند برويد و دادخواست طلاق بدهيد. لحظه اي چشم در چشم من دوخت و چيزي نگفت در عمق چشمانش خواندم كه خود را بسيار دور از من مي بيند در حالي كه كمتر از 3 متر با من فاصله دارد.
گفت : حداقل گوش كنيد .
گفتم : ما وقت گوش كردن نداريم . بفرماييد .
به چشمانم زل زد و با بغضي فرو خورده گفت : بايد گوش كنيد .
سيگاري آتش زدم و تكيه دادم و با دست اشاره كردم كه ادامه دهد .
گفت : من فقط هفته اي يك شب غلام سخي را مي بينم .
گفتم : آخر اين هم شد مشكل ؟ حتما مي رود دنبال پخش مواد .
گفت : شايد هم برود ولي اين مشكل من نيست .
گفتم : خانم دست بردار . چند سالته ؟
گفت : 19 سال .
گفتم : شكر خدا كه عقلت كار مي كنه ؟
گفت : نمي دانم .
بيش از حد آرام بود . عصبي شده بودم .
گفتم : خانم جان . دخترم . زندگي قواعد خاص خودش را دارد . شوهر را بايد در خانه نگهداشت . اگر هم سر به راه نيست جدا شو . اين كه مشكلي نيست .
گفت : نمي دانم .
گفتم : پس مشكلت چيه ؟
گفت : من هفت تا شوهر دارم .
نمي دانستم چه بايد بگويم . خشك شدم . اشك از چشمانش سرازير شد . لرزش پايش بيشتر شد . سرش را به زير انداخت و ادامه داد .
گفت : اوايل فقط مي ترسيدم و گريه مي كردم . از خود غلام سخي هم مي ترسيدم ولي وقتي شبهاي بعد آدمهاي ديگر آمدند نمي توانستم هيچ جيز بگويم يا خفه مي شدم يا خفه ام مي كردند .
گفتم : كتكت مي زدنند ؟
گفت : اوهوم .
گفتم : همه افغاني هستند ؟ شش تاي ديگر ؟
گفت : اوهوم .
ديگر تحمل نكرد . هنوز هم دلم مي لرزد . گريه به اين تلخي تا به حال نديده بودم . فقط گريه كرد و دستانش مي لرزيدند .
گفت : به غلام سخي گفتم چرا پدر سگ ؟ گفت : من كه پول نداشتم . هفت نفر شديم . نفري صد هزار تومان گذاشتيم وسط . خوب آنها هم حقشان را مي خواهند . گفتم : بي رحم بي همه چيز , لااقل به من رحم كن . گفت : رحم كه ما را ارضا نمي كند . حالا آمده ام شما براي من كاري بكنيد . تو را به خدا نجاتم بدهيد . دوبار رفتم قهر به خانه , قبل از اينكه چيزي بگويم پدرم مرا با كتك انداخت بيرون . مي ترسيد غلام سخي بيايد و پولش را پس بگيرد . غلام سخي مرا مي آورد به خانه و دوباره همان قضايا .I...I بدبخت شده ام . I... Iفقط يك توده گوشت و استخوان شده ام . تو را به خدا نجاتم بدهيد .
بلند شدم. دوست وكيلي داشتم كه درآنجا وكالت مي كرد. با موبايل بهش زنگ زدم وگفتم يك مشكل خاص دارم و تمام حق الوكاله اش را خودم مي پردازم .
بلند شد . گفتم : اگر نمي تواند راه برود اجازه بدهد آمبولانس خبر كنم . گفت : كه مي تواند راه برود . با هم آهسته از اتاق بيرون رفتيم . همكارم اداره اتباعم با اخم به من نگاه كرد . پيش خود مي گفت كه اين خائنين كم دردسر دارند . حالا زن افغاني را هم با خود بيرون مي برند . به آرامي گفتم كه چادرش را بر سرش بياندازد . وقتي از پله ها مي رفتيم از او پرسيدم صبحانه خورده است يا نه ؟ گفت : كه فقط روزي يك وعده غذا مي خورد . پيشاني اش عرق كرده بود . آهسته گفت : من حامله هستم .
http://www.womeniniran.com/gozaresh/1-07-81-g.htm
با تشکر از دوستی که این مطلب را ارسال نمود.
خامنه ای : خمینی آسوده بخواب که ما ایران را به ...... دادیم

پنجشنبه، مرداد ۲۷، ۱۳۸۴

کابینه حکومت نظامی


جلائی پور: چنين کابينه ای در تاريخ معاصر
يگانه است
کابينه يکدست و گوش به فرمان
حميدرضا جلايي پور پژوهشگر و استاد دانشگاه در گفتگو با خبرنگار امروز تاكيد كرد:
كابينه احمدي نژاد از نظر سياسي امنيتي با مركزيت حكومت از يك دستي بالايي
برخوردار بوده و كابينه بسيار هماهنگ و گوش به فرماني است.
------------------------
گويا آقای جلايی پور از تاريخ معاصر بی اطلاع است !!!
چرا که در دوران حکومت نظامی شاهنشاه ( يا به تعبير امروزی ولی فقيه )
کابينه ازهاری هم همينگونه بود
Farhad Heyrani
Free counter and web stats