000

پنجشنبه، آذر ۲۶، ۱۳۸۸

26 آذر یا 17 دسامبر ، مسئله این است !

مدتها انتظار کشیدم تا پدر و مادرم با هم آشنا شوند و ازدواج کنند . اما این پایان انتظار نبود ، چرا که می بایست سالها صبر کنم تا نوبت به دنیا آمدن منهم برسه . خوشبختانه پدر و مادر فعال و متعهدی داشتم و این انتظار قبل از پشیمانی آنها به پایان رسید ( البته هنوز سایه پر مهر مادرم بر سرم ست ) .
خلاصه بعد از سالها صبر و حوصله بعنوان چهارمین پسر خانواده بدنیا آمدم و شدم سومین فرزند پدر و مادرم ! از شما چه پنهان که پسر اول که همان داداش بزرگه من می شد ، به محض اینکه چشمش به جمال دنیا روشن شد ، تخت گاز از همان اتوبانی که قبلا مسیح رفته بود ، به سوی آسمان پر کشید اما نه پسر خدا شد و نه حتی نوه خدا . فکر میکنم در آسمان هم پارتی نقش مهمی ایفا می کنه و احتمالن حضرت مریم با خدا سر و سری داره!
اما چرا این برادر ارشد برای من مهمه ؟! چون اسم او را من به ارث بردم ، انگار پدر و مادرم نذر کرده بودند که حتمن نام یکی از پسرها باید فرهاد باشه ، شاید هم وقتی دیدند فرهاد اول مثل عقاب تیزپرواز به آسمان پر کشید ، تصور می کردند منهم هم به همان روال عمل می کنم ، اما کو حال پرواز ، آنهم بعد از 9 ماه انتظار ( اینطوری آنها هم فهمیدند که هرکس خربزه می خوره باید پای لرزش هم بشینه ) .
من بیشتر از پرواز دنبال شیر بودم ، بالاخره باید گرسنگی را یک جوری رفع میکردم . مشکلی که هنوزم حل نشده و فکر میکنم از نقائص خلقته و الا چه دلیلی داره خدا آدم را گرسنه کنه که بخوره و بعد دربدر دنبال مکانی برای رفع حاجت بیفته . وقتی دادگاه نمایشی خدا شروع بشه ، حتمن این را ازش می پرسم .
روزی که بدنیا آمدم 26 آذر بود ، همان روزی که اینجا 17 دسامبره ، اما 26 آذر کجا و 17 دسامبر کجا !
آدم وقتی اسم آذر میاد ، یاد دختر همسایه (*) میفته اما دسامبر شکلش شبیه ساتوره ! یعنی آدم یاد شب عید میفته و هزار و یک دردسر !
از همان اوان کودکی تا سنین جوانی ، موفق شدم چند بار از چنگ عزراییل فرار کنم، اما بالاخره بدام ازدواج افتادم . باید اعتراف کنم من و همسر عزیزم بیش از 20 سال خوشبختی و زندگی موفق و شاد را تجربه کرده ایم ، البته منظورم سالهای پیش از ازدواجه !
در این 18 سالی که از زندگی مشترک ما میگذره ، دو دختر به جمع ما اضافه شدند تا بشیم سه به یک ، یعنی 3 تا فمینیست و یک زن ذلیل !
دیگه جونم براتون بگه که از وقتی هم که به آلمان آمدیم ، دیگه موقع غذا خوردن دعا نمی خونم ، نه اینکه ایمانم بر باد رفته باشه ، نه ، فقط چون خودم باید غذا درست کنم ، خیالم راحته .
وقتی مجرد بودم بعضی وقتها در وضعیتی قرار می گرفتم که باید از دست عزراییل فرار کنم اما خوشبختانه پس از ازدواج انگار عزراییل دیگه جرات نمیکنه بهم نزدیک بشه ، اینه که به همه مجردها توصیه می کنم حتمن زن بگیرند . اصلاهم قبل از ازدواج پای درد دل مردهای متاهل نشینند که چنین و چنان ست و اگه زن خوب بود ، خدا هم زن می گرفت .
خدا که زن نمیگیره ، بالاخره از مزایای خدا بودن یکیش هم اینه که میدونه فردا چی پیش میاد !
راستی ! امروز صبح که نشستم پای کامپیوتر ، دیدم روی میز کارت و یادداشتی از دخترمه که نوشته : تولدت مبارک !
بخودم گفتم امروز مگه تولده کیه ! تولد بانو که نیست ، تولد دخترها را هم خوب بخاطر دارم که اگه این 3 تا را فراموش کنم باید شب در خیابان بخوابم ، آنهم در این هوای سرد . فکر کردم شاید اشتباهی رخ داده و تقویم دخترم هم مثل مال من ( که هنوز همان تقویم ایرانی را دارم که با خودم از ایران آوردم ) روزهاش قاطی کرده .
اینهم از مزایای غربت نشینی ، آدم تولد همه را باید بیاد داشته باشه الا تولد خودش !

همه اینها را گفتم که دوستان بخود زحمت ندهند و تبریکاتشان را مستقیما واریز کنند به حسابم که فعلا حسابم پاکه پاکه !

------------
(*)
می سوزم از اشتیاقت ... در آتشم از فراغت
کانون من سینه من .... سودای من آذر من
نه اینکه فکر کنید منظور شاعر از آذر همان آتش عشق درون سینه ست ، خیر این برای رد گم کنی بوده که عیالش نفهمه با آذر خانم همسایه سر و سری داره !

۸ نظر:

Roya گفت...

فرهاد عزیزم تولدت مبارک

حسین . امیریه گفت...

فرهاد عزیز از صمیم قلب تولدت را تبریک گفته و برایت تندرستی و شادی آرزومندم.

maryam گفت...

سلام فرهادخان من خیلی وقته وبلاگتون رو می خونم و از نوشته های خوبتون لذت می برم. تولدتون مبارک باشه امیدوارم همیشه شاد و پیروز باشین.

آرمین گيله مرد گفت...

سلام و تولد مبارک ...من چونکه میشه تولدم یادم میرود این را بیهانه قرار میدهم وقتی تولد دیگران فراموش میکنم ...

ناشناس گفت...

بیا شمع هارو فوت کن که صد سال زنده باشی
تولدت مبارک
نق نقو

فرید گفت...

داداش تولدت مبارک
دیروز از شدت دندون درد فرصت نکردم بهت تبریک بگم. امیدوارم در هر کاری که انجام میدی موفق باشی

کریم پ گفت...

فرهاد تولدت مبارک
تو هم انگار مثل ملا حسنی خانمت وبلاگت رو نمی خونه که انقدر با شهامت از ازدواج بعنوان دام و اینجور چیزها یاد میکنی ها!

فرهاد گفت...

رویای گلم ممنون از تبریکت

حسین جان ، پسر با مرام امیریه ، لطف کردی ، امیدوارم بزودی در همان امیریه همدیگر را ببینیم

مریم خان گرامی
باعث خوشحالی ست که دوستانی چون شما چنین لطفی دارند

آرمین عزیز
شاید بشه تولد خودمان را فراموش کنیم اما بعضی سالروزها را نباید از خاطر برد ، مثل تولد همسر و سالگرد ازدواج ، توصیه های ایمنی را جدی بگیریم !

نق نقو ی عزیز
این شیرین ترین نقی بود که شنیدم ، خیلی محبت داری

فرید جان
ممنون بابت تبریکت

کریم جان
اولین پیام تبریک را همسرم اینجا گذاشته و اتفاقا همیشه هم مطالب را می خواند و اگر نظر به حذف دهد بی درنگ اطاعت امر می کنم اما خودش هم میداند : نترس از آنکه های و هوی دارد
بابت اینجا آمدنها و ای میلهایت جدا ممنونم

Free counter and web stats