000

پنجشنبه، فروردین ۱۹، ۱۳۸۹

کشتی وبلاگستان بی ناخدا شد


ناخدای کشتی وبلاگها
رفت و نامش را همیشه یاد باد

زنده بود و جنگ با بیداد داشت
مرده اش هم دشمن بیداد باد


( شعر از مانی خان گل به مناسبت درگذشت ناخدا میداف )

در برهه ای از زمان که به همه نیروها نیاز ست ، کشتی بی رحم زندگی بار دیگر لنگر انداخت تا اینبار ناخدایش را پیاده کند و یاری از ما جدا سازد و باری از غم بر سینه هایمان بیفزاید .

ناخدای محبوب وبلاگستان هم ما را تنها گذاشت ، گویی غم اسارت وطن بر امیدش به رهایی آن چیره گشت .
پس از تحویل سال ، به رسم هر ساله برای عرض ادب و تبریک سال نو به او زنگ زدم اما پاسخی دریافت نکردم . روز بعد و روزهای بعد هم چنین بود تلاش بی حاصل من . بخود می گفتم حتمن به سفر رفته تا خستگی ناشی از دوره طولانی بیماری و تحمل درد را تسکین بخشد . ده روز گذشت و علیرغم تماس های هروزه تلفنی ، پیامها در وبلاگ و صفحه فیس بوک و ای میلها ، خبری از ناخدایمان نشد .
کم کم نگران شدم که میدانستم محال ست ناخدا پیامی را بی پاسخ بگذارد و هفته ای بگذرد و با هم صحبت نکنیم . حتی در دورانی که در بیمارستان بود هم تماس های ما قطع نمی شد ، اعتیادی بود برای من .
بخود جرات دادم و با موبایلش تماس گرفتم ، در دسترس نبود و ...
نگرانی کاملن بر من چیره شده بود . راهی به ذهن درمانده ام نمی رسید ، بخود گفتم نامه ای به آدرس منزلش می فرستم و ...
امروز برای خروج از منزل آماده شدم اما دیدم پاهایم یاری نمی کند . نمیدانستم درد پاست یا ناله دل ، ماندم تا تشویش با به آتش کشیدن سیگار تسکین دهم . اضطراب چنان بر من سایه افکنده بود که بخود اجازه نمی دادم به هیچ مسئله ای فکر کنم ، تنها منتظر بودم و نگران تا ...
تلفن زنگ زد و همسر همیشه مهربان و صبور( آلمانی ) ناخدا به زبان شیرین فارسی تلخ ترین خبر را داد : حمید ...
مات ماندم ، بی اختیار پرسیدم شوخی می کنید ، بعد بخود آمدم و گفتم حتمن جدی نمی گید .
گفت نه حمید سکته کرد و مرد . خیلی سخته در این خانه ماندن ، دیدم خیلی پیام گذاشتید خواستم خبر بدم ، حالم خوب نیست و ...
درست بعد از آخرین صحبتمان ، بی هم صحبت شده بودم و خود خبر نداشتم . یارمان از دیارمان رفت تا غاصبان وطن شاد شوند که دیگر قلمش رسوایشان نمی کند ، تیغ تیز طنزش چرتشان را پاره و خاطرشان را آشفته نمی سازد .
گویی آسمان هم با حاکمان ست که تنها گل می چیند تا خارها باغها را خارستان کنند .
قلم ناخدا حمید ... (میداف ) گاه به سوی ترسیم خاطراتش می رفت و تصویری شفاف ترسیم می نمود آنچنانکه تصورش برای همه ممکن شود .
گاه با تکیه بر تجارب ارزنده اش ، قلم به تحلیل و تفسیر رویدادها میزد و از آنچه در پس پرده می گذرد ، حجاب برمی گرفت .
اما من بیش از همه شیفته قلم طنز ، بویژه سروده هایش بودم . گاه ساعتها روی سروده هایش صحبت می کردیم و در همان زمان هم فی البداهه ابیاتی دیگر اضافه می نمود .(و نیز اینجا )
مدتها بود که از درد شدید ستون فقرات رنج می برد و تنها روحیه بالای دریانوردیش مانع بود تا بر زمین افتد .هر هفته با هم در تماس بودیم و از لحظه لحظه آنچه بر ما رفته بود سخن می گفتیم .از سیر درمانش و از هراس دائمش که مبادا مجبور شود روزی بر صندلی چرخدار بنشیند که روحیه دریانوردیش با خمودی سازگار نبود .
لعنت بر آسمان که فقط یک آرزویش را برآورده ساخت و قبل از آنکه درد طاقت فرسای کمر او را بر زمین زند ، بال پرواز به او هدیه نمود .
کاش آسمان آرزوهای دیگرش را نیز برآورده می ساخت تا مردم وطنش روی خوش زندگی را نیز ببینند که او همه خوبی ها را برای مردمش آرزو می داشت .
کاش آسمان هم گوشی داشت برای شنیدن دشنامهایمان .
آنچنان از عزم و تلاش خود برای بهبودی سخن می گفت و از تمرینات سخت هر روزه تعریف می کرد که گویی در تمامی دقایق همراهش بودم تا یاد بگیرم برای نیل به هدف چگونه باید سرسختانه با سختی ها مقابله نمود.
از آب درمانی می گفت و شنا . اینکه هر روز در استخر با چه کسانی آشنا می شود و چه می گذرد . برایم جالب بود که در چنین سنی و با چنین دردی چگونه می تواند از فرصتها لذت برد و زندگی را تادیب نماید .
از همه می گفت و دریغ که در این ایام سخت ، هیچگاه نامی از دوستانی نمی برد که نه او ، اما من توقع داشتم تنهایش نگذارند . بیش از همه از حسن درویش پور اسم می برد که با او در تماس بود .
ناخدایمان رفت تا بدانیم کشتی زندگی سرکش ست و امواج بی مهار.
ناخدایمان را خدایمان گرفت تا بی خدایان در بزم خودیها ، خودی نشان دهند.
ناخدایمان هم رفت..... ، به قول همسرش ، راحت شد از درد ، آسوده شد از شنیدن اخبار ناگوار وطن .
ناخدا ، تنها کسی بود که با او خلوتی داشتم ، تنها کسی بود که ساعتها با هم صحبت می کردیم ، تنها کسی بود ... که حالا نیست و نبودش ، تاثیر وجودش را عیان می سازد .

ناخدا در فیس بوک ، می توانید اینجا با او خداحافظی کنید !
-------------------------------------------------
پ . ن .1
ناخدا دوست نداشت نام واقعیش برملا شود مبادا برای نزدیکانش در ایران مشکلی پیش آید . کاش دوستان مراعات نمایند .
پ . ن. 2 :
حدود 15-16 ماه پیش بود که صحبتمان به نیمه های شب کشیده شد . نمیدانم چرا بیکباره از مرگ گفت و اینکه پسورد وبلاگش را نزد همسرش می گذارد تا اگر اتفاقی برایش افتاد در وبلاگش درج کنم تا دیگران خبردار شوند .
به او گفتم ناخدا ، الآن چه وقت این حرفهاست . شما و دریادلی و دریانوردی و صحبت از مرگ ؟!
گفتم حتی اگر خدای نکرده اتفاقی هم بیفتد مطمئن باشید که دوستانتان در وبلاگشهر چنان هنگامه ای برپا می کنند که کس بی خبر نمی ماند .
و دوستانش که همچون خودش با مرام و با معرفتند ، هنوز ساعاتی بیش نیست که متوجه فقدانش شده اند و چنین هنگامه ای برپا کرده اند . ناخدایی چنان باید هم دوستانی چنین داشته باشد ( با تشکر از شهربانو برای لینک ها ) :
پیام همسر ناخدا میداف به وبلاگستان
----------------------------------
سفر ابدی ناخدا حميد ........حسن درویش پور
------------------------------
ناخدا چه زود رفت
........اسد علیمحمدی
------------------------------
کاپیتان وبلاگشهر و طوفان مرگ ........عبدالقادر بلوچ

----------------------------
سفر ابدی ناخدا ........سام الدین ضیایی
----------------------------

ناخدا میداف وبلاکستان درگذشت
........ شهربانو
----------------------------
کاپیتان وبلاگستان جایت سبز و روانت شاد ........دختر همسایه

---------------------------

عجب رسمیه رسم زمونه ........ملاحسنی

------------------------------

میداف به منزل مقصود رسید ........ورجاوند

--------------------------

خدا حافظ کاپیتان . . . ........حسین ( امیریه)

-----------------------------
با کمال تاسف ناخدا از میان ما رفت ! ........ مینو صابری ( آونگ خاطره های ما )

-----------------------------
موج رنج ها ناخدا میداف را برد ........پولاد همایونی ( سیپریسک )
----------------------------
در سوک دوست، جای خالی میداف ........ محمد افراسیابی ( عمو اروند )

------------------------

ناخدا از آستانه گذشت ........علیرضا ( پارسا نوشت )
---------------------------
دست از سکان کشیده ، مست خواب جاودانه ........آشپزباشی
--------------------------

خواب از چشمانم پرید! ........حسن آقا

------------------------

ناخدا میداف اف اف اف ........مانی خان ( منصور خورسندی )

----------------------

یشت دریا ها ........ سام الدین ضیایی

---------------------

« حیف » ........ پرویز فرقانی ( نق نقو )

----------------------

کنون که می​​روی ای یار خدا ترا نگه​​دار ........هاله ( سرزمین آفتاب )

------------------------
یاد آر ز شمع مرده، یاد آر! ........مسعود برجیان ( پیام ایرانیان )
------------------------
ناخدا ، خدا بهمراهت ........ کریم پورحمزاوی ( آینده ما )
------------------------
خالو جونی ........کلموک آقا
-------------------------
وب لاگ ها در سوگ ناخدا میداف ........گیگا ایران
-------------------------
بلاگ نیوز در سوگ
........ بلاگ نیوز
-------------------------
چند یادداشت به یاد ناخدای وبلاگستان
سی میل
-------------------------
در سوگ ناخدای وبلاگستان ........مهران مهرافشان
-----------------------
آنکه دلش دریا بود........ آیه های وبلاگی
-----------------------
یک وبلاگنویس دیگر ، دیگر نمی نویسد
........عبداللطیف عبادی
-----------------------
تسلیت ........ انار ( انارک خانم )
-----------------------
وداع با یکی از اهالی عزیز وبلاگستان ........متتی
------------------------
میداف و من، بخش یکم
........محمود افراسیابی ( عمو اروند )
---------------------
یادداشتی برای محمّد درویش از سوی ناخدایی که دیگر نیست! ........محمد درویش ( مهر بیابان زایی )
-----------------------
آن ناخدای بزرگ..
........از روزها
-----------------------

ناخدای وبلاگستان به سمت ساحل آرامش شِراع درکشید ........ف.م.سخن

---------------------
موج رنج ها ناخدا میداف را برد ........نیوز ایران
--------------------
کشتی وبلاگستان بی ناخدا شد ........پارس دیلی نیوز
--------------------
ناخدا حمید ... ، صاحب وبلاگ میداف درگذشت ........ بابک
------------------
ناخدا میداف چرا رفتی؟!........ زیتون
------------------
شاتسی؛ فانوس خانه‌ی ناخدا را روشن نگاه داشت مینو صابری ( آونگ خاطره های ما )
----------------------
صفحه بالاترین در بزرگداشت ناخدا میداف
........ بالاترین
-----------------------

قطره اشکی بر مزار ناخدا
........ مهدی شفیعی ( دیلمی یل )
--------------------------
ناخدا حمید میداف........ طاها بذری
-------------------------
تسلیت به خانواده بزرگ وبلاگ‌نویسان........ ف . م . سخن ( گویا نیوز )
--------------------------
برنامه ویژه تلویزیون ایرانیان برلین در بزرگداشت ناخدا حمید میداف
........ تلویزیون ایرانیان برلین
-------------------------
بدرود کاپیتان
........ ف .م. سخن
---------------------------
دست و دل به نوشتن نمی​​رود ........هاله ( سرزمین آفتاب )
---------------------------
از ناخدا تا نادره . . .
........ حسین ( امیریه )
-------------------------

خداحافظ کاپیتان عبدالقادر بلوچ

-------------------------
حمید و میداف‌اش... مجید زهری

۲۸ نظر:

بیلی و من گفت...

سلام فرهادجان، شوکه شدم. چندماه پیش که عمل کردم زنگ زد کلی خندیدیم. به من مرتب روحیه میداد. هنوز باور نمی کنم.

حسین . امیریه گفت...

فرهاد جان منهم شوکه شدم نمیتوانم باور کنم آخرین نوشته اش همین چند وقت پیش در بلگ نیوز بود . دوست من نمیدانم چه بگویم با آن توضیحی که در باره رابطه تان داده ایی و دوستی که داشتید برای تسلایت چه بگویم جز اینکه آرزو کنم غم اخرت باشد.
روانش شاد ویادش گرامی باد

فرهاد گفت...

اسد عزیز
ناخدا براستی فراتر از آنی بود که شناخته شده بود .
دردمندی بود دردزدا ، روحیه دریانوردیش مانع از آن می شد تا عمق دردی که می کشد را بازگو کند .


حسین عزیز
ممنون از پیام همدردیت .
می بینی چه دنیای مسخره ایست ، یکروز من به تو تسلیت می گویم و روز بعد تو به من !
کار دنیا شده تسلیت سازی ، انگار خوشی برای ما جرم ست .
کجاست داریوش کبیر تا در سنگ نبشته اش دست برد و آنرا تغییر دهد ، آنجا که آورده :
خدای بزرگی ست اهورامزدا ، که شادی را برای مردم آفرید !

ناشناس گفت...

آه
پرویز فرقانی

دختر همسایه گفت...

از همون زمانی که مصاحبه اسد خان با ناخدا رو خوندم مشتری دائم وبلاگ ارزنده اش شدم ...شوک بسیار بدی بود قلبم هنوز تپش داره و بدرد میاد ...چقدر ناراحت کننده بود این خبر ...چقدر...

شهربانو گفت...

خدای من ! شوکه شدم . چقدر ناراحت شدم باورم نمیشه

هاله گفت...

تسلیت به همگی​​مان. ای کاش می​​ماند و نابودی این حکومت رو می​​دید. کاپیتن کاریزماتیک وبلاگشهر. حیف حیف

پولاد همایونی گفت...

دردناک است. درد غربت و درد بیماری و عصه ی این قصه ای که بر مردم میهن می رود و سر باز ایستادن ندارد، پیل را از پا می اندازد، بازهم ناخدای ما بود که به عشق رهایی ایران و مهر بچه های وب لاگی تاب و توان آورده بود. یادش گرامی باد.

زیتون گفت...

فرهاد جان:(((((((((((
وای........... امروز عصر همه ش داشتم به او فکر می کردم. فیلمی نگاه می کردم که قهرمان داستانش یک نکته مشترک با حمید میداف داشت و می خواستم امشب براش ایمیل بنویسم که .... وای...باور نمی کنم
گریه امونم نمی ده:(((((((((((

ناشناس گفت...

در بین اینهمه خداحافظی وبلاگی ،این خداحافظی از همه تلخ تر شد...... یادشان گرامی باد...

عکاس باشی...

عمو اروند گفت...

فرهاد جان من اهل کینه نیستم و در تمام نوشته‌هایم نیز این ادعا حضور دارد. آنچه هم نوشته‌ام نه گلایه از کسی که اقرار به ضعف خودم است در مجاب کردن دیگران.
اما خبر مرگ حمید چنان ضربه‌ای بمن وارد کرد که توان نوشتنم را گرفت بخصوص که چند لحظه قبلش خبر دوست قدیمی دیگری را از همدان بمن داده بودند.
اما من اهل نوحه سرایی نیستم. آنچه در توان و وظیفه‌ام بود در وبلاگم نوشته‌ام و به احترام حمید از دست‌رفته، شمعی در کنار نوشته‌ی حسین در بلاگ نیوز گذاشتم علیرغم تصمیم قبلی‌ام مبنی بر ترک بلاگ نیوز.

زیتون گفت...

در فیس بوک هم گذاشتم

پیمان گفت...

دلم بد جوری گرفت
آخه مگه ما چقدر آدم نازنین و یار آزاده داریم که یکی یکی دارن اینجوری میرن.پس کی قراره این دل سوختگان روشن وطن آزادی اون رو ببینن.بر طبق کدام قانون؟
آیا واقعا قانون و عدالتی هست؟
افسوس که فانوس درخشان اقیانوسهای بیکران به خاموشی گرایید.
کاپیتان عزیز در فردای آزادی یادت را گرامی خواهیم داشت.اگر خود نیز باشیم.
روحت شاد

مانی خان گفت...

تا شیخ کفن نشود....

ولی مثل اینکه ما داریم یکی یکی .....


یادش همیشه با ما باد

امیر گفت...

یاران یک بیک میروند و گلها به تاراج ...

ناشناس گفت...

به هـمیه دوستانش تـسلیت میگـم
هـرچـند که
دلـم نـمیخواد باور کـنم

لـعـنت به این دنـیا


کـیانوش

شهربانو گفت...

فرهاد عزیز ممنونم از لطف شما. بجز جمع آوری لینک ها و تهیه صفحه ای به عنوان یادو خاطره ناخدای عزیز کار دیگری از دستم بر نمی اید.
من هم تسلیت عرض می کنم به شما و همه عزیزان و دوستان

فرهاد گفت...

از همه عزیزانی که محبت نموده اند و پیام گذاشته اند ممنونم . به رسم ادب به وبلاگتان می آیم تا همانجا به همه شمایی که ناخدا را تنها نگذاشتید تسلیت گویم.
کاش بود و میدید که دوستانش نگذاشتند خاموشیش خاموش بماند .
ناخدای عزیز
دیدی که من به قولم وفا کردم اما تو نه !

کریم پورحمزاوی گفت...

فرهاد عزیز شاید غم تو بیش از غم ما باشد چرا که ناخدا را علاوه بر وبلاگستان از نزدیک هم می شناختی...
غم آخر شما و ما یاشد

کَل موک گفت...

جناب حیرانی عزیز, با عرض تسلیت خدمت خانواده’ محترم ناخدا میداف, شما و همه’ دوستان و دوستدارانش, پیشنهاد میکنم که شما و یا هرکدام از دوستان ناخدا, به جهت تجلیل از شخصیت والای ایشان , جائی را اختصاص دهید تا همه بتوانند در باره’ ناخدا میداف بنویسند. از خاطرات , برخوردها, نظرات,و هر آنچیزی که مربوط به ایشان است. مطمئنا بدین طریق , ضمن گرامیداشت یاد و خاطره’ ناخدا , با شناساندن شخصیت والایشان به دیگران از زحماتشان در راه آزادی و سربلندی ایران و ایرانی قدردانی خواهد شد.

شهلا گفت...

درود فرهاد جان
خدایش بیامرزد ناخدا میداف گلمون را
این صفی است که همه ما در نوبت ایستاده ایم

عبداللطیف عبادی گفت...

با سلام
مطلبی را که بیاد مرحوم ناخدا حمیدو با عنوان " یک وبلاگنویس دیگر،دیگرنمینویسد" نوشته بودم را در سایت بالاترین لینک کردم و ظرف دو ساعت پرامتیازترین مطلب سایت بالاترین شده است .در عرض کمتر از سه ساعت هم بیش از پنج هزار نفر آن را خوانده اند و با توجه به لینکهایی که در نوشته ام داده بود ، هم مصاحبهء آن خدابیامرز با وبلاگ بیلی و من را سر زده اند و هم وبلاگ میداف را دیده اند . ضمن اینکه همهء کاربران بالاترین در جریان خبر درگذشت آن مرحوم قرار گرفتند . جهت اطلاع عرض کردم
زنده باشید
لطیف

ورجاوند گفت...

با درود به فرهاد عزیز
محبت نمودید و حقیر نوازی.
در محل کار بودم که با ایمایل یکی از دوستان که در آلمان زندگی میکنند از این خبر ناگوار مطلع شدم. واهمه آن داشتم که مبادا سوءقصدی نسبت بجان وی شده باشد و تا رسیدن پاسخ و نفی این مسئله صبر نمودم.
با علم و سابقه بیماری این بزرگوار در هر حال بسیار زود بود که ایشان به این زودی از جمع دوستان خارج شوند.
در ایام نوجوانی و از طریق رابطه پدرم با خانواده ایشان افتخار آشنائی با خانواده میداف و شخص ایشان را پیدا نمودم. خانواده ای بسیار محترم و اصیل ، روشنفکر و فرهنگی.
از طرفی یکی از اقوام نزدیک ایشان سالها ناظم مدرسه من در شیراز بود و افتخار دانش آموزی در محضر ایشان را داشتم. از طریق ایشان نیز گاهی اخباری از این بزرگوار و خانواده محترمشان میرسید. آخرین خبری که بعد از دوران تحصیل از میداف داشتم آن بود که در کشتیرانی آریا مشغول بکار شده و همین و همین.
مشکلات دوران جوانی و سرگردانی بخاطر شغل پدر و پس از آن ادامه تحصیل وقفه ای طولانی بین حقیر و دوستان فراوان برقرار نمود.
تالمات و فشارهای بعد از فتنه خمینی و مهاجرت به استرالیا ، فرصتی تازه بود که دوران گذشته را مرور کرده و در جستجوی دوستان نادیده و خبر نشنیده باشم و حدود پنج سال پیش بطور تصادفی با وبلاگ ایشان آشنا شدم. بدنبال بهانه ای بودم که باز باب آشنائی بگشایم و چنین شد ولی در مکاتباتمان هرگز به مسئله آشنائی در دوران نوجوانی اشاره ای ننمودم که این خود دلایل بسیار داشت و دارد.
از آن نوجوان لاغر و سیاه سوخته بوشهری تا ناخدائی کشتی های اقیانوس پیما و درد نابودی وطن بدست ملایان و دربدری و ....
در هر حال مرگ نا بهنگامی بود ولی بهای زندگی همینست و همین خواهد بود.
خدایش بیامرزاد بزرگمرد وبلاگ را.

حسن درويش پور گفت...

فرهاد عزيز، سلام!
رنگ رخساره وبلاگت خبر می دهند از آتش غمی که از درون دل غم ديده دوستی شعله ورست. چنين دلی را با واژه ها نمی توان تسکين اش داد. تنها اميد من اين است تا در برابر دلِ غم ديده، حرف دلِ خود بگويم که ناخدا حميد، چقدر خوشبخت بود که دوستی مانند تو داشت! و چه افتخارست برای من آشنايی باشما. رک و راست بگويم: سپاسگزار آن همه مهرورزی و محبت های بیدريغ شما هستم.
برايت سلامتی، طول عمر، موفقيت در زندگی و هرچه را که بهترين است، از صميم قلب آرزومندم.
با احترام فراوان حسن درويش پور

آرمین گیله‌مرد گفت...

روانش شاد!

Fariborz Shamshiri گفت...

فرهاد خان، کاش این مطلب خوب شما پیش تر از این در شبکه های اجتماعی منتشر می شد که بعضا مطالب مغرضانه ای که نوشته شده، به دید نمی آمد.

خلیل گفت...

سلام، من که ایشان را نمی شناختم، اما وقتی شعری از ایشان خواندم- به اشاره شما در همین نوشته تان- دیدم ناخدا اهل حال بود، اما اهل ضد حال هم بوده. شعری که آدم را یک جوری به هوس می اندازد، ناگهان عرق سرد تجاوز و مرگ بر پیشانی می نشاند. بهر روی از دست رفتن یک دوست، با همه خاطرات تلخ و شیرین - غمی است که هرگز از بین نمی رود مگر با رسیدن به آنچه که وی دوست داشته است. زندگیتان شاد و مبارزه تان پاینده باد.

Unknown گفت...

روانش شاد و یادش گرامی باد!
جایگاه اهل فرهنگ همیشه نزد ما محترم است و باید از ایشان تجلیلی ویژه شود

Free counter and web stats