اواخر بهمن سال 1380 ، وقتی مریم 8 ساله ایران را ترک کرده و به آلمان آمده بود ، رضای گلم شعر ی ( وطن ) را با خط خوش خودش نوشت و برای تولدش به او هدیه داد .
زمان رفتن مریم ، زمین و زمان چنان بهم پیچیده بود و در شتاب که مجالی نماند برای خداحافظی آنها . و سالهای پس از آن هم زمانه چنان بر سر جنگ ست که دیدار میسر نمی شود ....
و این شعر یادگاری شد برای مریم تا یار و دیار از یاد نبرد :
تنها برای تو می نویسم
از دورترین نقطه ی ممکن
نه به نیت قصه ای
یا ترانه ای
یا به نیت نامه ای
از جنس نامه های روزمره
که این
داستان نسل من و توست
داستان وطنی که دوستش داشتیم
بخاطر خاطراتی که خود ساخته بودیم
که وطن
نه خاک
نه خانه و کاشانه
و نه شکل گربه ای گم
میان اشکال نقشه ها
که وطن
قصه زخم های من و توست
داستان مادر بزرگ هایی ست
که در تنهایی شان
هر شب یلدایی تکرار می شود و
در رویاهایشان
هر عروسک
یادآور کودکی های توست
وطن بغض نشسته در گلوی من ست
که از انتهای فاصله ها
برای ستاره های چشمانت می نویسم
تنها برای آنکه بدانی
در این حوالی ... کسی بود
که برای تو می سوخت
و برای تو می خواست
تمام چراغ های دنیا را
تا در غبار جاده
راه خانه را گم نکنی
.....
خوب خاطرات خاک گرفته ی من !
این عموی خسته را
با خود
صدا بزن .....
برای خاتون خوابهای دریا
و دست های گرم و کوچکش !
برای مریم حیرانی ....
بهمن 80 _ رضا حیرانی ( عمو رضا )
--------------------------------
دلم برای مادرم تنگه ، و برای رضا و برای همه آنهایی که میدانند چقدر به آنها وابسته ام و چقدر دردناکه این دوری و ناتوانی از کاستن غم و درد مشترک ....
زمان رفتن مریم ، زمین و زمان چنان بهم پیچیده بود و در شتاب که مجالی نماند برای خداحافظی آنها . و سالهای پس از آن هم زمانه چنان بر سر جنگ ست که دیدار میسر نمی شود ....
و این شعر یادگاری شد برای مریم تا یار و دیار از یاد نبرد :
تنها برای تو می نویسم
از دورترین نقطه ی ممکن
نه به نیت قصه ای
یا ترانه ای
یا به نیت نامه ای
از جنس نامه های روزمره
که این
داستان نسل من و توست
داستان وطنی که دوستش داشتیم
بخاطر خاطراتی که خود ساخته بودیم
که وطن
نه خاک
نه خانه و کاشانه
و نه شکل گربه ای گم
میان اشکال نقشه ها
که وطن
قصه زخم های من و توست
داستان مادر بزرگ هایی ست
که در تنهایی شان
هر شب یلدایی تکرار می شود و
در رویاهایشان
هر عروسک
یادآور کودکی های توست
وطن بغض نشسته در گلوی من ست
که از انتهای فاصله ها
برای ستاره های چشمانت می نویسم
تنها برای آنکه بدانی
در این حوالی ... کسی بود
که برای تو می سوخت
و برای تو می خواست
تمام چراغ های دنیا را
تا در غبار جاده
راه خانه را گم نکنی
.....
خوب خاطرات خاک گرفته ی من !
این عموی خسته را
با خود
صدا بزن .....
برای خاتون خوابهای دریا
و دست های گرم و کوچکش !
برای مریم حیرانی ....
بهمن 80 _ رضا حیرانی ( عمو رضا )
--------------------------------
دلم برای مادرم تنگه ، و برای رضا و برای همه آنهایی که میدانند چقدر به آنها وابسته ام و چقدر دردناکه این دوری و ناتوانی از کاستن غم و درد مشترک ....