وقتی سن آدم از مرزی عبور می کنه ، دوران شنیدن اخبار ناگوار و تلخ شروع میشه .
اگر در روزگار جوانی ، خبرهای دوستان حاکی از سرور و جشن بود ( عروسی و تولد نوزاد و موفقیت و پیشرفت در کار ) ، در عبور از مرز میانسالی خبرها بیشتر نشان از بیماری و فوت دوستان دارد .
اگر در روزگار جوانی ، خبرهای دوستان حاکی از سرور و جشن بود ( عروسی و تولد نوزاد و موفقیت و پیشرفت در کار ) ، در عبور از مرز میانسالی خبرها بیشتر نشان از بیماری و فوت دوستان دارد .
امروز هم یکی از همان روزهاست ، بویژه آنکه در ماتم سرای غربت ، آدم دوستان زیادی نداره ، یارانش کم تعداد هستند و هر ضایعه ای که وارد بشه ، خسارتش خیلی بیشتر از موقعی ست که در وطن و جمع خیل عزیزان باشه .
با رامین مولایی در انجمن وبلاگنویسان ایران ( پنلاگ ) آشنا شدم ، قلم تیز و نقد صریحش که با طنز خاصی همراه بود مسئولین پنلاگ را هدف قرار داده و بصراحت از ناکارآمدی آنها انتقاد میکرد .
همیشه فکر میکردم جوانی ست پر شور چرا که نشاط از تک تک کلماتش بر می خواست . گویی شور مبارزه با ظلم و استبداد ، خون جوانی در رگ قلمش جاری می ساخت .
کمی بعد و بواسطه مسئله ای تماس تلفنی با هم برقرار کردیم و ارتباط نزدیکتر شد ، برایم جالب بود که گاه تلفن میزد و حال مادرم را می پرسید . میگفت میدانم چقدر سخته غم درد مادر و ... .
بواقع هرچه قلمش تیز بود ، صدایش گرم و آرامبخش .
بیمار بود اما حتی به بیماری شختش اجازه نمی داد تا مانع از فعالیتش شود ، شمار وبلاگهایش بیش از آنی ست که در اینجا بتوان نام برد ، و اصلا اصراری بر نوشته های خود و درج نامش نداشت که بسیاری از وبلاگهایش ، به انعکاس مطالب دیگران می پرداخت تا بشیتر خوانده شوند و تاثیر گذارند .
آنچه برایش مهم بود فعالیت و مبارزه بر علیه ظلم رژیم بود .
میگفت این منتقدان نمی فهمند که تا وقتی حکومت برقراره ، انتقادشان باد هواست . تا وقتی ولی فقیه بر سرکاره، اینها فقط نق میزنند و نتیجه ای نمی گیرند ، باید تیشه بر ریشه زد ، باید با اساس نظام مقابله کرد.
اما این همه ، همه ی او نبود ، رامین از خبرگان فیلمبرداری بود ، متخصصی که تخصصش مورد تائید آلمانی ها بود ، آلمانی هایی که مشهورند به سخت گیری و قریب نوازی و غریب گریزی .
رامین هم رفت . هرچند دیگر درمیان ما نیست اما مطمئنا همیشه در کنار ما خواهد ماند .
باور نمی کنم کسیکه برای آزادی وطن سر از پا نمی شناخت و کار فرهنگی ( دراز مدت ) را بر خشونت ترجیح می داد ، بتواند از جمع دوستانش و از همراهی آنها تا رسیدن به هدف ، کناره گیرد .
در این ماتم سرایی که تعداد دوستان یکرنگ و بی ریا زیاد نیست ، مرگ هر رفیق ، بمثابه کنده شدن پاره ای از وجود انسان است ، آنچنانکه جایگزینی برای آن نمی توان یافت .
به حرمت همین دوستان ، باید این تن خسته را به مقصد رساند ، هرچند که در ادامه راه باز هم تکه ای جدا شود و دوستی از قافله بازماند اما چه باک که نهایتا کسی به مقصد خواهد رسید ،هرچند تنها ، اما به مقصد خواهد رسید : تا او کدامیک از ما باشیم که غزل پیروزی را بیاد یاران بسراییم ؟
--------------------------
نوشته ها و دیدگاهش را در اینجا و اینجا و اینجا و اینجا و اینجا و اینجا و اینجا می توانید بیابید .
و در بسیاری دیگر ، هرجا که نشانی از مبارزه علیه استبداد است .
* . عکس را از " ایران سبز " وام گرفته ام .
و آخرین مطلبی که رامین مولائی پیش از مرگش در سایت قرار داد:
"هنوز چراغ ها را درست و حسابی روشن نکردیم، اما ترمز دستی را خواباندیم !
با رامین مولایی در انجمن وبلاگنویسان ایران ( پنلاگ ) آشنا شدم ، قلم تیز و نقد صریحش که با طنز خاصی همراه بود مسئولین پنلاگ را هدف قرار داده و بصراحت از ناکارآمدی آنها انتقاد میکرد .
همیشه فکر میکردم جوانی ست پر شور چرا که نشاط از تک تک کلماتش بر می خواست . گویی شور مبارزه با ظلم و استبداد ، خون جوانی در رگ قلمش جاری می ساخت .
کمی بعد و بواسطه مسئله ای تماس تلفنی با هم برقرار کردیم و ارتباط نزدیکتر شد ، برایم جالب بود که گاه تلفن میزد و حال مادرم را می پرسید . میگفت میدانم چقدر سخته غم درد مادر و ... .
بواقع هرچه قلمش تیز بود ، صدایش گرم و آرامبخش .
بیمار بود اما حتی به بیماری شختش اجازه نمی داد تا مانع از فعالیتش شود ، شمار وبلاگهایش بیش از آنی ست که در اینجا بتوان نام برد ، و اصلا اصراری بر نوشته های خود و درج نامش نداشت که بسیاری از وبلاگهایش ، به انعکاس مطالب دیگران می پرداخت تا بشیتر خوانده شوند و تاثیر گذارند .
آنچه برایش مهم بود فعالیت و مبارزه بر علیه ظلم رژیم بود .
میگفت این منتقدان نمی فهمند که تا وقتی حکومت برقراره ، انتقادشان باد هواست . تا وقتی ولی فقیه بر سرکاره، اینها فقط نق میزنند و نتیجه ای نمی گیرند ، باید تیشه بر ریشه زد ، باید با اساس نظام مقابله کرد.
اما این همه ، همه ی او نبود ، رامین از خبرگان فیلمبرداری بود ، متخصصی که تخصصش مورد تائید آلمانی ها بود ، آلمانی هایی که مشهورند به سخت گیری و قریب نوازی و غریب گریزی .
رامین هم رفت . هرچند دیگر درمیان ما نیست اما مطمئنا همیشه در کنار ما خواهد ماند .
باور نمی کنم کسیکه برای آزادی وطن سر از پا نمی شناخت و کار فرهنگی ( دراز مدت ) را بر خشونت ترجیح می داد ، بتواند از جمع دوستانش و از همراهی آنها تا رسیدن به هدف ، کناره گیرد .
در این ماتم سرایی که تعداد دوستان یکرنگ و بی ریا زیاد نیست ، مرگ هر رفیق ، بمثابه کنده شدن پاره ای از وجود انسان است ، آنچنانکه جایگزینی برای آن نمی توان یافت .
به حرمت همین دوستان ، باید این تن خسته را به مقصد رساند ، هرچند که در ادامه راه باز هم تکه ای جدا شود و دوستی از قافله بازماند اما چه باک که نهایتا کسی به مقصد خواهد رسید ،هرچند تنها ، اما به مقصد خواهد رسید : تا او کدامیک از ما باشیم که غزل پیروزی را بیاد یاران بسراییم ؟
--------------------------
نوشته ها و دیدگاهش را در اینجا و اینجا و اینجا و اینجا و اینجا و اینجا و اینجا می توانید بیابید .
و در بسیاری دیگر ، هرجا که نشانی از مبارزه علیه استبداد است .
* . عکس را از " ایران سبز " وام گرفته ام .
و آخرین مطلبی که رامین مولائی پیش از مرگش در سایت قرار داد:
"هنوز چراغ ها را درست و حسابی روشن نکردیم، اما ترمز دستی را خواباندیم !