000

سه‌شنبه، اردیبهشت ۱۴، ۱۳۸۹

عاقبت ، لبخند

مدتها بود که لبخند از من دوری می کرد ، زندگی زهرماری داشتم ، بی حوصله ، کم طاقت ، عصبی ... انگار سایه سیاهی بر همه چیز افتاده بود ، فردایی که نمی آمد و شبی که سحر نداشت ..." سرایم انگار سرای بی کسی بود ، پرنده ها هم از دشت پر ملال من دوری می کردند " .(1)
این وبلاگستان دنیای عجیبی ست ، به قول همسر ناخدا ، فاصله هایی که دیگر فاصله نیست ، غریبه هایی که از هر آشنایی ، آشناترند ....
در همان سالهای اولی که به این دنیا وارد شدم با وبلاگی آشنا شدم که نویسنده اش قلمی اهل درد داشت ، اما از آن دردهایی که نمی شد برایش درمانی آرزو کرد :
از دوست به یادگار دردی دارم
کآن درد به صد هزار درمان ندهم
خیلی صبور بود و خیلی مودب ، فرهیخته و اهل ذوق ... کم کم توسط همان پیامهای وبلاگی با نظرات هم بیشتر آشنا شدیم . مردش را مردی یافتم که مردانه تا آخر خط رفته بود ،همان راهی که من تا نیمه اش ، یار بودم . رهروی مست که " ره " را شرمنده خویش کرده بود .
فهمیدم بانویی ست که مثل من دو دختر دارد و از قضا آنها تقریبا ( یا به قول امروزی ها : تقریبن ) همسن دو دختر من هستند .
دختر بزرگتر ذوق از مادر به ارث برده و از همان نوجوانی به داستان نویسی و شعر روی آورده .چه رقصی می کند قلم در دستان ظریفش و چه فخری می فروشد بر سایر قلمها .
دروغ چرا ، کیف می کردم از این همه ذوق و استعداد ، انگار که دختر خودم می نویسد ، با وجودی که حتی تصویری از آنها نداشته ام اما همیشه احساسی گرم و دلنشین به این خانواده صمیمی همراهم بوده ، ترسیمی زیبا از تصوری شیرین در قلب من نقش بسته ، انگار دخترکم را به نوشته هایش می بینم .
دختر گلم ، موژان عزیزم ، شعری از خود را به من تقدیم نموده تا مرا شرمنده خویش کند . تا پس از مدتها لبخند را با من آشتی دهد ، تا بدانم زندگی جاری ست ، ...
شعر موژان گلم را در اینجا بخوانید :

از طرف موژان تقدیم به عمو فرهاد حیرانی مهربان

--------------------------------------
1. در این سرای بی کسی ، کسی به در نمی زند
به دشت پر ملال من ، پرنده پر نمی زند

۲ نظر:

RS232 گفت...

قلم شیوا و پرتوانی دارید دوست من. با اجازه شما آدرس وبلاگتان را به لیست لینکهای مورد علاقه خود اضافه کردم.
پیروز باشید

خلیل گفت...

سلام، خوش بحالت با این دختر گلت.

Free counter and web stats