قصد نداشتم بر پاچه خواری شاعر درباری نظر کنم و قلم به هدر روان نمایم اما دیدن این تصویر ( که زبان ذوق فروخته به گوش قاتل دست نشانده نجوا می کند ) ، تصور درد رزم مظلومانه و تن بخون خفته جوانان وطن را تداعی نمود .
توقع مردم از هنرمند ، نه ایثار ست و نه مقابله تن به تن با خصم . هنرمند باید با ذوق و احساسش سخن گوید و وای بر کسی که میل و هوسش بر هنرش سایه فکند .
علی معلم دامغانی شاعری ست توانا ، از شعر او چه ما را خوش آید و چه نکبت ، نمی توان ذوق شعرش را منکر شد .
شاید اگر به امثال فیروزآبادی و نقدی مزدور بگویند ، بخندند که آری ما مزدوریم و سرباز ولایت ( بلاهت ) . اگر احمدی نژادها را مزدور خطاب کنند ، خوششان آید که ما سیاست نوکری پیشه کرده ایم تا سکان قدرت و کلید ثروت بدست آوریم . اما چه می کشد شاعری که هنرش ، زبان " بیان احساسش " باشد و مردم زبان احساسش را آلوده به خون جوانانشان بنامند . علی معلم دامغانی بجای آنکه برای شکفتن احساسش ، شاگردی مکتب مردمش را کند ، نوکری را برگزید تا مداهنه اربابان قدرت ، سیم و زر آغشته بخون ملت را بسویش روانه کند .
فرهنگستانی که فرهنگ نوکری و مداهنه بپرورد ، ننگستان ست ، نه فرهنگستان .
حیف از نام شریف معلم که بر چون تویی خطاب شود . یادت می آید چه سرودی در وصف امروز خویش ؟! بخوان و بدان روزگاری که دور بودی از ریا ، احساس آن روزت بخوبی کاشف احوال امروزت شد :
"صد ناله سایه وار در قفای ماست
نفرین خلق سایه بال همای ماست
هرجا که آشیانه نهادم به باد رفت
نفرین و ناله چه کسی در قفای ماست " ( سروده علی معلم ، 1341 )
می بینی و شرم نمی کنی ! . به خدمت چه کس درآمدی شاعر درباری ؟! ، تو که مداهنه گوی رهبر بودی ، چگونه شد که تنزل رتبه گرفتی و به پابوس دولت آمدی ؟
بخود ببال که ذوقت با چماق شعبان بی مخ و تیغ نقدی و هوس زارعی و احکام مرتضوی همنشینی می کند !
ایمان دارم اگر ذوق شاعری را قدرت نقد و انتخابی بود ، شرم می داشت که زبان بیان احساسات همچون تویی باشد ، که ذوق و زبانت کاسه امیال درباریان را می لیسد تا شمشیر زبان از نیام امیال آنان برآورد و بر روی حقیقت کشد !
علی معلم دامغانی شاعری ست توانا ، از شعر او چه ما را خوش آید و چه نکبت ، نمی توان ذوق شعرش را منکر شد .
شاید اگر به امثال فیروزآبادی و نقدی مزدور بگویند ، بخندند که آری ما مزدوریم و سرباز ولایت ( بلاهت ) . اگر احمدی نژادها را مزدور خطاب کنند ، خوششان آید که ما سیاست نوکری پیشه کرده ایم تا سکان قدرت و کلید ثروت بدست آوریم . اما چه می کشد شاعری که هنرش ، زبان " بیان احساسش " باشد و مردم زبان احساسش را آلوده به خون جوانانشان بنامند . علی معلم دامغانی بجای آنکه برای شکفتن احساسش ، شاگردی مکتب مردمش را کند ، نوکری را برگزید تا مداهنه اربابان قدرت ، سیم و زر آغشته بخون ملت را بسویش روانه کند .
فرهنگستانی که فرهنگ نوکری و مداهنه بپرورد ، ننگستان ست ، نه فرهنگستان .
حیف از نام شریف معلم که بر چون تویی خطاب شود . یادت می آید چه سرودی در وصف امروز خویش ؟! بخوان و بدان روزگاری که دور بودی از ریا ، احساس آن روزت بخوبی کاشف احوال امروزت شد :
"صد ناله سایه وار در قفای ماست
نفرین خلق سایه بال همای ماست
هرجا که آشیانه نهادم به باد رفت
نفرین و ناله چه کسی در قفای ماست " ( سروده علی معلم ، 1341 )
می بینی و شرم نمی کنی ! . به خدمت چه کس درآمدی شاعر درباری ؟! ، تو که مداهنه گوی رهبر بودی ، چگونه شد که تنزل رتبه گرفتی و به پابوس دولت آمدی ؟
بخود ببال که ذوقت با چماق شعبان بی مخ و تیغ نقدی و هوس زارعی و احکام مرتضوی همنشینی می کند !
ایمان دارم اگر ذوق شاعری را قدرت نقد و انتخابی بود ، شرم می داشت که زبان بیان احساسات همچون تویی باشد ، که ذوق و زبانت کاسه امیال درباریان را می لیسد تا شمشیر زبان از نیام امیال آنان برآورد و بر روی حقیقت کشد !
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر