خدایا
هرگاه مستاصل از زمین و زمان شدم صدایت کردم و بسیاری اوقات به قضا تن دادم و تو را خطاب نکردم که راضی به شرایط هرچند سخت بودم.
همیشه می گفتم نیازی به گفتن نیست که نگفته ، شنوائی .
میدانی چه آرزوها داشتم و نطلبیدم. در وطن غریب شدم اما تو رابرای وقتی دیگر نگهداشتم.
در غربت ، غریب تر و بی پناه تر شدم و باز تو را برای شرایط سخت تر نگهداشتم.
همیشه می گفتم ، خدا ، کارمند اداره رفع حوایج نیست ، مراجعه به تو نباید به وقت نیاز باشد که نیاز به تو به هنگام عشق ورزی ست . هرگاه حال و هوائی بود آمدم تا یار ببینم اما اینبار یاری می خواهم .
هیچگاه باری نبودی که نتوان بدوش کشید .
در کشتن ما چه می زنی تیغ جفا
ما را سر تازیانه ای بس باشد
امروز اینجایم و جایم اینجا نیست . باید کنار مادر باشم . برادرم تلفن زد که چشمهای همیشه بیدار مادرم در خطر است . پزشکان وجه جان می ستانند و جان میدهند تا از جان کاسته نشود .
من در این خلوت شب ، تو را صدا میکنم ، چشم های مادرم را به او بده ، هرچه می خواهی از من باز ستان .
صدایت نکردم تا به وقتی اینچنین بی پاسخم مگذاری ، اگر هستی ، خود را بنما .
بگذار باورت کنم بیش از همیشه .
سالها همچون چشمهایش مراقبم بود تا امروز نتوانم برای چشم هایش کاری کنم .
بی چشم او ، چشم نمی گویم . در رنج او حال عشق نمی ماند .
چهار سال در حسرت دیدارش سوختم اما راضیم او ببیند حتی اگر او را نبینم .
مادرم به همراه برادرم رضا .
هرگاه مستاصل از زمین و زمان شدم صدایت کردم و بسیاری اوقات به قضا تن دادم و تو را خطاب نکردم که راضی به شرایط هرچند سخت بودم.
همیشه می گفتم نیازی به گفتن نیست که نگفته ، شنوائی .
میدانی چه آرزوها داشتم و نطلبیدم. در وطن غریب شدم اما تو رابرای وقتی دیگر نگهداشتم.
در غربت ، غریب تر و بی پناه تر شدم و باز تو را برای شرایط سخت تر نگهداشتم.
همیشه می گفتم ، خدا ، کارمند اداره رفع حوایج نیست ، مراجعه به تو نباید به وقت نیاز باشد که نیاز به تو به هنگام عشق ورزی ست . هرگاه حال و هوائی بود آمدم تا یار ببینم اما اینبار یاری می خواهم .
هیچگاه باری نبودی که نتوان بدوش کشید .
در کشتن ما چه می زنی تیغ جفا
ما را سر تازیانه ای بس باشد
امروز اینجایم و جایم اینجا نیست . باید کنار مادر باشم . برادرم تلفن زد که چشمهای همیشه بیدار مادرم در خطر است . پزشکان وجه جان می ستانند و جان میدهند تا از جان کاسته نشود .
من در این خلوت شب ، تو را صدا میکنم ، چشم های مادرم را به او بده ، هرچه می خواهی از من باز ستان .
صدایت نکردم تا به وقتی اینچنین بی پاسخم مگذاری ، اگر هستی ، خود را بنما .
بگذار باورت کنم بیش از همیشه .
سالها همچون چشمهایش مراقبم بود تا امروز نتوانم برای چشم هایش کاری کنم .
بی چشم او ، چشم نمی گویم . در رنج او حال عشق نمی ماند .
چهار سال در حسرت دیدارش سوختم اما راضیم او ببیند حتی اگر او را نبینم .
مادرم به همراه برادرم رضا .
۶ نظر:
هرگاه حال و هوائی بود
آمدم تا یار ببینم
فرهاد جان
خیلی متاثر شدم
بسیاری از ما که به غربت پناه آورده ایم وضعیت مشابهی داریم
چه میتوان گفت؟
از نظام سنگدل و ستمگری که دیدار با مادران را نیز از ما گرفته است.
امیدوارم سلامتی و شادی به خانه همه ایرانی ها بازگردد
فرهاد عزیز از خداوند می خواهم این درد غربت خاتمه یابد . ایران آنقدر وسعت دارد که همه را پذیرا باشد . از خدانو می خواهم ناراحتی مادرت برطرف شود . به امید دیدار
فرهاد جان خیلی متأثر شدم
امیدوارم دعا و نیایشات مستجاب شود و دوباره لبخند بر روی لبهایت ببینیم، شنیدهام پزشکان ایرانی در جراحی چشم بسیار حاذق و خبره هستند
درود فرهاد
می خواهم از دل میخواهم که مادر همواره ببیند چه مادر فرهاد باشد چه مادران دیگر
با مهر سیامک
قصهی پر دردی است و من با تمام وجودم دردت را احساس میکنم
ارسال یک نظر