خدایم مرا ببخشاید!
موضوع وجود یا عدم وجود خدا از آغاز زندگی بشر
بر کره زمین ، دامنگیر انسان بوده ، به قولی نمی توان پاسخی قطعی و بر این سوال
یافت که آیا خدا انسان را خلق کرده یا انسان خدا را.
تصور میکنم با توجه به اینکه احساسات از ویزگیهای
خاص و منحصر بفرد این کره خاکی و حیات حاکم بر آن ست ، نمی
توان بر مبنای آنچه ادیان از خدا به تصویر کشیده اند ، تصویری یا تعریفی دقیق از
او بدست آورد.
خدا فاقد احساس ست ، نه از درد کودکان ناراحت می
شود و نه از ظلم ظالمان خشمگین ، نه دست نوازشی برای دردمندی دارد و نه دفتری برای
رسیدگی به اعمال انسانها.
شاید بتوان بهتر به این دید رسید اگر احساس خود
را به طبیت نظاره کنیم، در فصل زمستان دل کسی برای درختی که برگهایش را از دست نمی
سوزد چون نیک میدانیم که این چرخه طبیعت ست، اگر پوششی برای درخت در فصل سرما تهیه
میکنیم نه از جهت دلرحمی نسبت به درخت بلکه برای آن ست که از زیبایی و سرسبزی آن
در فصل پیش رو بهره بریم.
نگاه خدا به دردمندی انسانها همین نگاه بی احساس ست.
شاید پرسیده شود چرا به چنین خدایی نیاز ست ،
وقتی بود و نبودش مشکلی از مشکلاتمان نمی کاهد.
مسْله این ست که بدون وجود او پیدایش ناممکن
میشود ، یعنی من نمی توانم تصور کنم خالقی وجود نداشته ام پیدایش بلی ، اثبات این
ایده حداقل برای خودم آسان ست.
میگویند هستی با بیگ بنگ آغاز شده ، خب حالا تصور کنید در زمانی حتی قبل از بیگ
بنگ و یا بهتر بگوییم هیچ بی هیچ ، حتی نه زمانی بوده و نه مکانی (فضایی).
من نمیتوانم باور کنم که ماده بنیادین و اولیه
حتی قبل از انفجار بزرگ یعنی درواقع قبل از اینکه چیزی باشد یعنی هیچ مطلق ، ابتدا
فضا و مکانی را برای پیدایش خود بوجود آورده و بعد از آن ازهیچ متولد شده.
حتی نمیتوان تصور کرد که این دو واقعه همزمان
صورت گرفته باشد چرا که باید جایی موجود میبوده تا در آنجا تصمیم یا انفجاری یا
پیدایشی واقع شود.
اینکه چنین خدایی به چه دلیل بایستی چنین هستی
بی در و پیکری را خلق میکرده بی جواب ست ،
شاید بهترین راه رسیدن به پاسخ این باشد که ببینیم سوی و هدف هستی به کدام مسیر
ست.
کهکشانها بزرگ و بزرگتر میشوند ، بسیاری از
ستاره ها و سیارات می میرند و بسیاری دیگر متولد می شوند، گروهی از ستارگان و
کهکشانها گروه دیگر را می بلعند (درست مثل انسانها)
این میل به بی نهایت ، میل به مرگ و زایش تابع
قوانینی ست که گریز از آن یا ممکن نیست که به فرض تلاش ، به نابودی گریزان منجر
میشود، آیا میتوان تصور کرد که خدا همین قوانین طبیعت ست ، یعنی با خلق هستی به قوانین آن تبدیل شده یا
با ابداع قوانین حاکم بر هستی ، حکومت خود را نه فقط به بشر و زمین که به پهنای
هستی تحمیل کرده .....
باید بیشتر و بیشتر....