در ایامی نه چندان دور ، سید علی ضحاکی امام شد ، وی پس از تثبیت منبر در بلاد و تحکیم عمامه بر سر ، حکم به تغییر آیات داد و وجود خدا را نشانه ای از خود خواند . پس بر سکه ها ضرب شد که خدا آیتی ست اصغر از امامی اعظم : سید علی ضحاک.
پس روال چنان برقرار ساخت که مردم او را چونانی که وی را مقبول افتد مشروع دانند و رشته ای بر گردن بیفکنند تا هرجا که خاطر خواه اوست ، روانه شوند . جماعت از این تنگ نظری به جان آمد و بر این نظر تنگ گرفت که از خروش مردمان ، کتف امام به خارش افتاد .
امام هرچند کتف خود می سایید اما نه فقط درمان همی نگشت کتف مبارک و لاغرش که سوراخی پدید آمد بر هر دو کتف و برون شد از هر سوراخ ماری کبرا که نیش بر ریش امام می کشید . امام به سوراخ های کتف نگریست و با خود بگفت این بدن ما به آبکش بیشتر شبیه است تا اندام یک امام ، اما این دو خزنده بدریخت دشمن صفت کیستند که بر ما چسبیده و ول کن ما نیستند؟
لذا ماران را ندا در داد که چه خواهید از جان ناقابل و اندک آبرویم . ماران نیش تا بناگوش گشودند که ما جلوه ای از حالات درونی توییم و جدا از تو نئیم ( نیستیم ) . آنچه تو بر ذهن می گذرانی ما در دهان می چپانیم . امام دستی به محاسن آویخته کشید و جل الخالقی بگفت که این چه خدایی ست که بدون اذن ما چنین اعجازی نموده ... .
اما بعد ، از دو مار پرسش نمود که بر ذهن ما چه روان ست که مار در پی آن چنین دوان ست ؟
ماران نیش برون آوردند و درون بردند ( یعنی آب از لب و لوچه آویزان گشت ) که ما مغز جوانان می خوریم که تو نه جوانی و شادی را بر جوانان برمی تابی و نه مغز نغزی را تحمل ! پس بخوران به ما آنچه در کله بی کلهت همی یافت نمی شود !
امام سید علی ضحاک تبسمی فرمودند که یعنی آری ، آری ، بدرستی که شما وجهی از وجهه های روحمان و سکینه ای از سکنات مغز علیلمان و مسکونی از مسکونات ( بخوانید ساکنان !) اندرونی کله ما هستید . ما تصور می کردیم تنها اجنه و خبائث و البته نفوذی های دشمن در مخ ما جای دارند ، حال به جهت نور اعلی و هیبت عظما و اعجاز مجازمان ، جلوه ای دیگر از وجود پربرکت اما مکشوف مانده ما عیان شد . باشد که امت آتی غبطه خورد بر عدم حضور در زمان حیاتمان ، این امت که جز اعتراض و کتک خوردن هیچ نمی داند .
در دم امام حکم نمود که خدا آیتی نازل نماید تا مردمان بدانند که ماران را خوراک بدادن و بر دهانشان جان جوانان چپاندن ، هفتاد و دو ثواب دارد ، هفتاد تای به کنار منقل ، اما از دوتایش یکی اینکه در بهشت حوری تقسیم کنند چنانکه در این زمان ، ساندیس را !
و دوم اینکه خانه ای بخشند به یابندگان و زنندگان جوانان و قاتلین مردمان که هزار اتاق دارد و در هر اتاق هزار حوری و هر حوری هزار دست و در هر دست هزار جام شرابی ست که اگر اینجا قطره ای از آن بنوشی ، جامش در ماتحتت فرو می کنند !
ماران نیش بر لب خویش گزیدند که چنین حوریانی به هزارپا بیشتر شبیه باشند تا آدمیان . امام فرمود که ای جلوه های ما که بر شانه های ما روییده اید ، خرافات را باید چنان به مزخرفات آلود که مردمان را از هیبتش ترسی به دلها افتد تا مبادا به صحت آن شک کنند . هزارپا و هشت پا توفیری ندارد که مومنان ما از ایمان بسیار ، نه به کمیت خروج دستها که به کیفیت میان پاها نظر دارند ، آنچنانکه سردارن سپاهم در محاکم به خلق روا می دارند . و البته مهم آن ست که مردمان را تصویری در تصورشان بچاپانی تا دل خوش کنند به خوش دلان !
ماران مر امام را سوالیدند ( یعنی سوال کردند ) که مبادا در این راه جوان کشی و مغز خوری دوام نیاوری و کوتاه بیایی .
امام دستی که از سهمیه باقی مانده جان ناقابلش بود و هنوز بکار می آمد را بر ریش کشید و فرمود :حاشا و کلا ! این را ما از اجداد ریشوی بی ریشه خود آموخته ایم . پدران ما دخترانشان زنده به گور می کردند و خم به ابروی غضبناک نمی آوردند ، امام خامنه ای نیستم و دشمن هستم اگر به جوانان این دیار ترحم نمایم که دشمن تر از هر دشمنی باشند .
۱ نظر:
سلام
این مقاله تاکیدی است بر نام و یاد تمام کشته شده های ایرانی(مجاهد-توده-رنجبر و....) توسط یاران ضحاک از زمان گرفتن آری
نسترن
ارسال یک نظر