میگویند شما مرا به زمین می فرستید اما من به این کوچکی و بدون هیچ کمکی چگونه میتوانم
برای زندگی به آنجا بروم؟
خداوند پاسخ داد :از میان بسیاری از فرشتگانم یکی را برای تو درنظر گرفته ام.او در انتظار توست.
کودک گفت : اما من در اینجا خوشنودم ، شادم و زبان فرشتگان را می فهمم.
خداوند گفت : این فرشته برای تو همه کار میکند ، آواز میخواند تا شاد شوی ، لالائی میگوید تا
بخوابی ، با تو بازیها خواهد کرد و با صبر فراوان زبان آدمیان را به تو خواهد آموخت.
کودک باز پرسید: در زمین آدمهای بد فراوان زندگی میکنند ، چه کسی از من محافظت خواهد کرد؟
خدا: فرشته ات از تو محافظت میکند حتی اگر به قیمت جانش تمام شود.
کودک گفت نام این فرشته چیست؟
خدا پاسخ داد: نام او مادر است!
---------------------------------------------------
۱.برگرفته از کتاب هفده داستان کوچک از نویسندگان ناشناس
ترجمه سارا طهرانیان
۲. من کلا از داستان و رمان بدم میآید و خواندنش را وقت تلف کنی میدانم اما گاه داستانی
که دوستی خواندنش را توصیه کرده آنچنان مرا به خود مشغول میکند که فرار از آن
برایم ممکن نیست!
روز تولد مادرم است ، از این راه دور چه میتوانم برایش انجام دهم الا اینکه بداند تنها عشقی
ست که هرگز از دل بیرون نخواهد رفت.
مادرم هرگاه میخواست دختری را نفرین کند میگفت : الهی مادر شوی و امروز میفهمم چه
نفرینی ست ، خدا را شکر که هرگز مادر نمیشوم چون توان مادر شدن از عهده هرکسی
ساخته نیست!
۴ نظر:
فرهاد جان
تاکنون پیام های من بتو نرسیده امیدوارم این یکی برسد.
تولد مادرت را هم به خودت و به مادر عزیزت تبریک میگویم
تولد مادرت بر او، تو و همهی بستگانت مبارک باد!
تولد مادرت مبارک باشد
ولی خوب مادرا که همه فرشته شدند، پس اون آدمای بد که فراوان هستند، همه مرد هستند / صمد: لهنت بر هر چی مردِ نامرد و انگشت تو چشش. حالا مو نمیدونم که باید تو چش خودُم هم انگشت بزنُم یاه نه؟ یهنی مُو تو عمرُم هیشوقت بی اُنصاف نبودُم؟ پس مُو که خیلی خوبُم که! فارتی بازیُم نمیکُنُم/ شاهین:امیدوارم هر چه زودتر فاصله ات با او به صفر برسد
شهلا
زاد روز مادرگلت پیروز باد
و امیدوارم همچنان تندرست و پایدار باشند در زندگی
---
داستان زندگی این است فرهاد جان
مادر بیخود نیست که بهشت زیر پایش است;)
ارسال یک نظر