حسن روحانی که پیشتر هم دلدادگی و وابستگی خود را به باند حاکم ( بیت رهبری ) به اثبات رسانده بود ، در سالگرد نهم دیماه 1388 با پشت کردن به همه آنانی که به او رای داده بودند ،آنها را بیگانگان خواند و همه آنانی که از انتخابش هراس داشتند و رای خود را به نامزدهای دیگر داده بودند را " مردم " نامید .
حسن روحانی دقیقا کسانی را با بصیرت خواند که در انتخابات اخیر ریاست جمهوری آرایشان را بنام جلیلی و حداد عادل نوشتند . اگر نگاهی دوباره به گروه های حامی نامزدهای ریاست جمهوری کنیم ، درمیابیم که عناصر تند رو ، لباس شخصی ها ( ی بابصیرت ! ) وابستگان به بیت رهبری ، امام جمعه ها و نمایندگان رهبری در نهادها و شهرها ، ... همه و همه از انتخاب روحانی هراس داشتند .
از سوی دیگر مردم به تنگ آمده از خصم رهبری و ننگ کودتای سال 88 ، با پیامها و استفاده از امکانات حداقلی ، همه را دعوت به حمایت از روحانی می کردند تا کورسوی امید خود را یاری دهند .
به استناد مطالب همین وبلاگ ، اعتقاد داشتم باور به روحانی کاری عبس و بی نتیجه ست اما برای تشنه ی سرگردان در بیابان ، سراب هم امیدی ست که نمی توان از آن چشم پوشید .
بازماندگان گروه های اصلاح طلب که سقوط جمهوری اسلامی را نابودی خود می بینند ، تبلیغات دامنه داری انجام دادند تا از روحانی بعنوان فرشته نجات یاد کنند . فرشته ای که کشور را از جنگ و ویرانی میهن دور خواهد کرد .
مردم به تنگ آمده از تحریم ها و فشارها ، این " سوپاپ " حکومتی را برای خروج از فشار برگزیدند تا امروز سیلی تلخ وی را بر گونه های خود احساس کنند.
مردم تصور می کردند با انتخاب روحانی ، زمینه آزادی موسوی و کروبی فراهم خواهد شد اما دریغ !
روحانی برای آنکه فشار بیت رهبری و دستگاه های تبلیغاتی آن را از خود دور کند ، حاضر شد تا حامیان خود را بیگانگان بنامد و دشمنان خود را بابصیرت !
جناب روحانی ، شرایط تو را درک می کنیم اما این سهم و پاداش ملت نبود .
کاش با ادبیاتی بهتر سخن می گفتی و کاش با ادبیاتی بهتر سخن گویی و الا همین حمایت را هم از دست خواهی داد و خود مجبور می شوی تا کودتایی بدتر از کودتای سال 88 علیه ملت تدارک ببینی !
۱ نظر:
سلام،
این داستان را اسفند ماه گذشته نوشتم:
" ...معنی آخوند را نفهمیده ای "
آیت اله مهدوی کنی در مجلس حبرگان رهبری
این هم داستان بروز شده اش:
یه روزی کلاغه رو درخت پیتزا می خورد، روباهه اومد و گفت
:
چه سری چه دمی، یه آواز بخون ببینم
کلاغه پیتزا رو زد زیر بغلش و گفت: اون موقع که گولم زدی کلاس دوم بودم، ولی الآن دیگه لیسانسم!
روباه گفت: می بینم پیر شدی و پروبالت ریخته
کلاغ تا بال هاشو باز کرد که پُز بده، پیتزا افتاد و روباهه پیتزا رو برداشت و گفت:
اون موقع منم طلبه بودم ولی حالا آیت الله ام...!
ارسال یک نظر