000

سه‌شنبه، اردیبهشت ۲۶، ۱۳۹۱

روز مادر

دوباره شب شد و من ، تنها در غربتی هستم که حتی سایه ام مرا تنها گذاشته
بدنبال آغوش تو می گردم تا برایم قصه گویی و تو می خوانی از کسی که می آید تا راهی بگشاید
از قهرمانان و پهلوانان می گویی ، تا خواب به چشمان شب زده من مهمان کنی و غافل که همه گریه های کودکت ، نه برای شنیدن قصه هایی با پایانی خوش ، که برای شنیدن صدای پرمهر توست  و خفتن ، در آغوش گرم تو
که تو همه آن قهرمان و پهلوانی هستی که می تواند مرا به آسایش و آرامش رساند
کاش هنوز مرا چون دوران کودکیم ، سخت در آغوش می فشردی تا زمین و زمان از یاد برم ، که آغوش تو تنها ماوایی بود که در آن عشق بی منت و محبت بی محنت و تعهد بی توقع را می یافتم 
کاش مهر خدایم چون مهر مادرم بود تا غم چنین گستاخ نباشد
کاش خدا هم مادری می داشت تا فارغ از فراغ ، چنین بر دل تب دار در حسرت دیدار ، داغ جدایی نمی زند
کاش خدایگان هم بازاری می داشت تا به سودای آغوش مادرم ، مطاعی از جنس جان به ازای آغوش جانان می دادم
کاش خدا هم باور می کرد خداست تا گاه خدایی کند و طاقت هجر به قدر مهر مادر دهد

کاش به جای همه ای کاش ها ، فقط تو را می داشتم تا بجای خیال روی تو ، تن به بوی عشق تو می سپردم
و تو آنی بودی که به آنی از آن من بودی ، و من آنی بودم که حتی از آن خود هم نبودم تا بدانم همه من و آن من از وجود توست

 مادرم ، روزت را گرامی میداریم تا بگوییم حتی در زمانی که خود را از یاد برده ایم ، تو را بیاد داریم
 هرچند این یاد ، تسلیتی باشد برای دل کودکی که دیگر کودک نیست اما کودکیش را طلب می کند تا مادرش را بیابد

هیچ نظری موجود نیست:

Free counter and web stats