گفتگوی فاطمه صادقی ، دختر صادق خلخالی را خواندم ، برایم جالب بود که این دختر صادقانه و منطقی از پدرش سخن می گفت.
در اینکه صادق خلخالی جنایتکاری بیرحم بود شکی نیست اما طبیعتا نباید توقع داشت که دخترش حرمت و مهر پدر را زیر پا له کند ، لطفا کمی منطقی و انسانی به این دختر نگاه کنید ، بدون اینکه ( به قول خودش ) سایه شوم پدر را بر سرش آوار نمایید.
این قسمت از صحبتهایش را بخوانید :
" من دغدغههای خودم را دارم. الزامی ندارم چیزی که برای پدر من جالب بوده برای من هم جالب باشد. من دوست دارم کارهای دیگری انجام دهم اما متاسفانه خیلی وقتها سایه سنگین پدر به من تحمیل میشود. او نیست که تحمیل میکند، اتفاقاً جامعه است که دارد این سایه را به من تحمیل میکند.گ
یعنی صادقانه تر و البته با سیاست تر از این نمی توان سخن گفت ، دختر بیچاره با سیاست تمام سعی میکند ضمن حفظ احترام پدر ، از جنایتهای او فاصله بگیرد ، یعنی بنوعی جنایتکار بودن پدرش را تایید کرده اما از آن تبری می جوید .
چه توقعی باید از یک دختر داشت ، حتما انقلابی های پرتوقع راحت لمیده واز همه طلبکار ، شعار پشت شعار خواهند داد که خیر باید این دختر پدرش را به سخت ترین وضعیت محکوم می کرد.
اما من فکر میکنم نباید توقع داشت انسانی حرمت عزیزش را بشکند حتی اگر او جنایتکار باشد .
وقتی صحبت های دختر صادق خلخالی را خواندم ، تحت تاثیر قرار گرفتم و ناخودآگاه بیاد منشور کوروش افتادم که هیچکسی را به جرم اینکه فرزند گناهکاری ست مورد بازخواست قرار نمی داد : ما به کجا میرویم چنین شتابان !
بنظر من ، خانم فاطمه صادقی بسیار منطقی و البته سیاستمدارانه تلاش کرده از جنایات پدرش فاصله بگیرد و سعی نموده تا ساده زیستی او را در کنار تصویری که جامعه از او بیاد دارد قرار دهد تا شاید این تصویر کمی تلطیف گردد ، اما در تک تک کلماتش بوضوح از نقش بیرونی پدرش تبری می جوید و این یعنی قبول ظلمی که پدرش بر جامعه روا داشته اما چه کند که دختر اوست و نمی تواند حرمت پدرش را بشکند ، در قوانین کشورهای متمدن ، هرگز از کسی توقع ندارند که بر علیه عزیزش شهادت دهد و این رابطه عاطفی را درک می کنند ، ما چطور ؟!
این ست که متاسفانه باید گفت از نظ فرهنگی ما هنوز تا رسیدن به جامعه مطلوب شایسته دموکراسی فاصله بسیار داریم.