ملا حسنی:خیلی دلم ميخواست هنرپيشه سينما بشم آنهم فقط بخاطر نوشآفرين!
---- تو هم با اون سلیقه ات ! حقا که ملا هستی.
تازه خوبه بجای فیلم بازی ، مردم رو فیلم نمیکنی.
هیس: یک بار که کودکی پنج شش ساله بودم به مسافرتی رفته بودیم و از آنجایی که خیلی اوسکول و ساده بودم چند نفر از بچه های آن دهاتی که مهمانشان بودیم برای من نقشه ریختند که من را ببرند ته باغ و ترتیبم را بدهند .
اما نکته غم انگیز اینجاست که هنوز هم که هنوزه هر از چندی پیمان به من یاد آوری میکند
که :آریا تو خیلی به من مدیونی ها ! یادت نرفته که دسته جمعی رفته بودیم گــَـرَکان ؟
--حالا راستی راستی در گرکان چه خبر بود!
بلوچ: مثل سگ از سگ میترسم.
---- برای همین از ایران رفتی؟
تا دیپلم بگیرم مانده بودم برگ را چطور کباب میکنند. بعد که کباب برگ خوردم تازه فهمیدم ماجرا چیست.
---- حالا مطمئنی گوشتش راسته بوده نه ... .
ترنم: یـعـنی از هــرچی حــشره و جـونِوره میــترســم. . . یه بار وقـتی یه ســوسک تـوی اتاقـم د یدم برادر کـوچـیکم رو مـجـبور کـردم نـصف شـب بره در خـونه هـمسـایه و صـداش کـنه تا بیاد ســوسک رو بـکــشه
---- این لینک هم برای علاقمند شدن به سوسک .
قلم: اولين تجربه سکسي خودش که سالها تو کف انجام دادنش بودم بر اثر بي احتياطي خودم به حامله شدن دختره منجر شد.
----دانشجوی خط رئیس جمهور همینه ، در اولین قدم اقدام به تولید نسل کرد!
بیلی و من : در خواب مثل دیو سفید خرناسه میکشم.
---- صداش تا اینجا هم میاد.(راستی بیچاره بیلی).
میداف:اگر خواب شیرینی دیدم و بدلیلی از خواب بیدار شدم، آرزو و اراده میکنم خوابم از آنجا که قطع شدهاست ادامه پیداکند و شگفتا، نه همیشه، که اغلب این اتفاق رُخ میدهد.
-- -- اما بزرگترین اعتراف همان سرودن شعره ، تا کل دیوان را منتشر نکنی دست از سرت بر نمی داریم!
نارنج: من شيش ساله که دامن نپوشيدم.
---- بدون شرح!!
علی رادبوی:من بنائی ونجاری را با مهندسی عوضی گرفته بودم.
---- کارشناسان وطنی را جدی بگیریم.
آشپز باشی:ده دوازده سال بعد از ازدواج دوباره من و زنم عاشق هم شديم؟
---- مومن از یه سورخ دو بار گزیده نمی شه!
تلفنچی:من دوست داشتم همون صدوبیستوچهار هزار نفر رو پیشنهاد کردم دعوت کنم.
----- شنیدن اعترافات پیامبران حقا شنیدنی ست!
پشت دریاها: به یاد ندارم در تمام این سی و دو سالی که از خدا عمر گرفته ام غیر از حمام به حمام صورتی شسته باشم یا شانه به مویم خورده باشد.
--- بهتر بود بجای پشت دریاها می گفتی پشت کوهها!
سید علی گدا: از هيچ چيزی نفرت ندارم ، به جز مگس و آخوند
---- بخاطر وز وز کردنشونه یا مزاحم بودنشون؟
تیلاکاکتوس: علاقه داشتم مامان بابام رو دید بزنم هاهاها
---- نوعروسی شبی گفت با داماد
نام این ماه چه کسی ماه عسل نهاده است؟
داماد بخندید و بگفتا کاین ماه
ماه غسل ست ولی نقطه آن افتاده ست!
هودر: عقدم را خامنهای خوانده بود.
برای همین نمک گیر شدی؟
باران زیبا: بله درست شنیدید من ازپله می ترسم.
---- باز بهتر از سوسکه.
خمبرچیک:یکی از جذابترین سرگرمی برای من فرودگاه رفتنه. بعد میشینم ساعتها مردم که میان همدیگرو میبینن خوشحال میشن رو نگاه میکنم. اگه خیلی احساساتی بشن منم گریم میگیره!
---- همین دلنازکی تو منو کشته!
دختر همسایه: آدمهایی که شخصیتشون مثل خودمه رو نمیتونم تحمل کنم.
---- بیچاره دور و بری ها!
زیتون: تازه فهمیدم این ماشینی که سوار میشم و تو اتوبان 140 تا باهاش میرم دنده 5 هم داره.!
---- تازه خبر نداری دنده عقب هم داره!
برهنگی:یکی از این شلوغ کاری ها منجر به صدمه دیدن عضو جنسی بدنم شد و کم مونده بود از مردی بیافتم .
---- اون از اسم وبلاگش ، این هم از عضوش ، چقدر بهم میاند و چه رویی داره که با این عضو تقریبا منهدم شده ، برهنه هم شده!
کیف پولی:در کل کله ی خری دارم.
---- اعترافی صادقانه!
جمهور: اوایل دوران راهنماییم بود و بچه مسجدی. این کتاب را که خواندم در اقدامی انقلابی قسمتهای مستهجنش را سوزاندم.
---- حالا خوبه جمهوره ، اگه رایش بود چه ها میکرد.
بابا و دخترش: يک بار تو دوران سربازی با تقليد صدای فرمانده يکی رو پشت تلفن مجبور کردم سرود مرکر رو با صدای بلند بخونه اون هم ساعت ۱ نصف شب.
----- تو که اینقدر ماهری ، میگفتی کارت معافیت رو امضا کنه!
روی شیروانی داغ : غذای مورد علاقهی من "آبدوغخیار" است.
---- تاثیرش بر نوشته ها معلومه!
فرسان: همیشه از آدم های بی ادب که به آدم می گویند دهانت بوی بسیار می دهد بدم آمده.
---- یعنی اونجا اینقدر خمیردندون گرون شده؟
یک سعید: از تنها کاری که لذت میبرم رويا بافی، مخصوصاً تو توالته.
---- راست میگه چون آب و هوایش به آدم الهام میکنه!
الهه مهر: از سوسک نمیترسم.
---- این سوسک هم داره از معضلات اساسی کشور میشه.
آشیل: دوستان زیادی ندارم.
----- این چند تا هم که داری رویشان نمیشه چیزی بهت بگند.
یادداشتهای یه آدم ول معطل: وقتی توی دسشویی باشم و تلفن زنگ بزنه یا زنگ درو بزنن و یا موارد مشابه یا مثلا کسی هی صدام کنه واقعا عصبی میشم!.
---- یعنی داد میزنی یا زور؟
مجید زهری:شيفتهی کارهای سنگين بدنی بهويژه ساختمانی هستم.
---- برای همین هم از فرقون استفاده نمیکنه چون چرخهاش ، کمرش رو اذیت میکنه!
پناهندگی:از معدود مردهاي ايراني هستم كه تو كار خونه به همسرم خيلي كمك ميكنم و كلا اين كارو خيلي دوست دارم.
--- به انجمن زن ذلیلان خوش آمدی!
هر چيز جديدي كه ميخرم خيلي ذوقش رو ميكنم و دوست دارم در اولين فرصت از حالت آكبند بيرونش بيارم و مورد استفاده قرارش بدم.
--- از آکبندی درش بیاری و یه چیز دیگه رو آکبند کنی!
ملودی ناز: خدای آشغال جمع کنی هستم.
---- اونجا خونه است یا سطل زباله؟
من فقط یک زن: بشدت از انتقاد متنفرم.
----هم از انتقاد و هم از سوال در مورد سن و سال، همه خانمها همینطورند.
من و بهار: من در انتخابات دوم خرداد 76 به جناب آقاي ناطق نوري راي دادم!
----- حیف برگه رای!
من بدليل جثه گنده ام دهن مامانم رو با كمال شرمندگي سرويس كردم تا بيرون اومدم!
--- از قول من به مامان جان بگوئید : خسته نباشید.
واگویه: من آدم زشتی هستم. آخرین پسری که دیدم و رفتارش روی روحیه ام تاثیر بدی گذاشت وقتی مرا دید گفت تو باید در صدا کار کنی نه صداسیما. بگذریم که بیشعور و بدسلیقه بود.
--- بی شعور و بد سلیقه ولی حاضر جواب!
آ.د.ت(آرزو): من چایی با خیار شور،چایی با لواشک، چایی با کیک تولد، چایی با ساندویچ کتلت و کالباس رو خیلی دوست دارم.
----- چایی با قهوه چطور؟ .
اروس: من به همسرم پیشنهاد ازدواج دادم!
--- از اولش معلوم بود باهاش خوب نبودی.
امشایپندان: من: ( به عادت همان بازی میان دایره دوستان که جمله ها را برمی گرداندیم) شوهر بایدمنو بکنه استاد....
---- حرف حساب جواب نداره!
(ایشان هم از سوسک میترسند!،قابل توجه ترنم)
زنانه ها: در کودکی و نوجوانی ام و حتی در جوانی همیشه دلم میخواست پسر باشم.از دختر بودنم بدم می آمد .
---- کدوم دختر خوشش میاد؟
ويولت:خلاصه يه روز داشت درس مي داد که من متوجه شدم زيپ شلوارش بازه (شايدهم عمدا باز گذاشته بودش و منتظر طعمه مي گشت!). تا متوجه شد که نظر من به زيپش جلب شده , رو به من کرد و با صداي بلند گفت : "تو چرا همش به جلوي من نيگا مي کني !؟؟ دنبال چيزي مي گردي!!؟؟؟"
---- دنبال چی ؟
فهیمه: من واقعا یک « دلقک » تمام عیار هستم.
---- واسه نونه واسه نونه!!
بامداد: پس از یک سال رانندگی خبرنداشتم که خودروی پراید دنده ی پنج هم دارد .
۴ نظر:
درود
فرهاد جان سال نو شاد باش بهت می گویم
سلام فرهاد عزیز .
سال نو مبارک . ایده جالبیه اینکاری که کردی . خوشم اومد واقعا امیدوارم کسی برات شمشیر نکشه . راستش گویا پدر و عموهام برای خرید یک باغ بادام و و فندق به اونجا رفته بودند که دست بر قضا این معامله بین ایشا و صاحب اون باغ سر نگرفته بوده فقط عصمت من بی دلیل و به خاطر هیچ و پوچ به خطر افتاد .
اما شما چرا متن کال اون شماره رو اینجا نگذاشتی اینجا تو این چیزی که تو سلکت کردی یک ابهامی وجود دارد که انگار ترتیب ما داده شده . برادر من افکر عمومی رو تشویش نکن .
راستی راه اهن داستانش چیه ؟ اینی که تو کامنت دونی نوشتی . نگرفتم ! ... خوب چیه ؟ نفهمیدم دیگه !
فرهاد عزیز سال نو شما هم مبارک سالی خوبی داشته باشی با این شعری که زیر پست من نوشتی یه چتد روزی من رو سر کار گذاشتی ها
فرهاد جان
ممنون از لطف و محبتات بابت تبریک. شاتسی و من هم سال نو را به شما و خانواده تبریک میگوییم. همیشه شاد باشید
ارسال یک نظر